هنوز چند ثانیه ای از باز کردن در نگذشته بود ک جونگکوک سریع دست تهیونگو کشید و درو بست
تهیونگ شوکه وسط اتاق ایستاده بود و به شیشه خرده های روی زمین و خونی ک کنارشون ریخته بود نگاه کردنگران شده بود ک نکنه جونگکوک به خودش اسیبی زده باشه ولی بازم نمیتونست تو چشماش نگاه کنه
جونگکوک با یه قدم به سمت ته رفتو محکم بغلش کرد
دلش میخواست زار بزنه_ته...... تهیونگ
_ب.. بله
_من.. من نمیخواستم ناراحتت کنم.... اه.. باور کن
_عیبی.. نداره.. تو الان.. حالت خوبه؟
جونگکوک سرشو توی گودی گردن تهیونگ برد
_من.. دوستت دارم... نه.. عاشقت شدم ته.... باورکنتهیونگ ک از فرط شوک چشماش گرد شده بود فقد به دیوار روبروش زل زده بود اون شب ک حرفای یونگی و کوک رو شنیده بود فک نمیکرد واقعیت داشته باشه ولی الان....
با صدای هق هق اروم پسر بزرگتر به خودش اومد
_تهیونگ... هق.... عاشقتم لنتیی...
_ا.. اروم.. باش.. واس چی...گریه میکنی....
_میدونم.. میدونم ازم متنفری.. ولی کاری میکنم عاشقم شی.. از همین الان قسم میخورم این اتفاق میوفته
تهیونگ به چشمای کوک ک مستقیما بهش زل زده بود و با اطمینان جملشو بیان میکرد نگاه کرد
میتونست بغضو از صداش بفهمه خودشم احساسایی به مرد روبروش داشت ولی گیج شده بود نمیدونست عشقه با شایدم چون محبتی ندیده و این چند وقت اخیر کوک باهاش خوب بوده این احساس رو داره
لبخندی زد_جلوت رو نمیگیرم جونگکوک
با اتمام حرفش لبای جونگکوک به لباش کوبیده شد وکوک خشن بوسیدش
دستاشو پشت گردن کوک برد و سعی کرد باهاش همکاری کنه ولی نمیتونست
با نفس کم اوردن با مشتش به شونه پسر روبروش زد و با عقب کشیدنش نفس عمیقی کشید_محض... رضای خدا... مگ.. قلبت مشکل... نداره.. چرا اینهمه... نفستو نگه.. میداری..
_ته.. اخخ
جونگ کوک با احساس درد خودشو به تخت رسوند و روش دراز کشید
تهیونگ با حس نگرانی ک سروته نداشت غرغراشو شروع کرد_فک نکن حالا ک درد داری دوباره کونمو واست به خطر میندازم
_فقد.... بغلم کن
_اممم... به یه شرطی
_تهههه.. دارم میمیرممم... اههه
_باید بزاری برم پیش دوستام
_مگ... گفتم نرو... تهه بیا اینجااا
"خاک تو سرت ته یچیز بهتر میخواستی خو"_عه اوکی صب کن
YOU ARE READING
๑BLUE EYES๑
Romanceژانر:امپرگ~ اسمات~ رمنس~درام~ گی ~زندگی روزمره تهیونگی ک به خاطر ابی بودن چشماش از خانوادش طرد میشه و بعد ازون مجبور میشه با پسرعموش ازدواج کنه 😶🌼 چی میشه اگه بعد از طلاقش دوباره مجبور بشه با مرد شیطان صفتی به اسم جانگکوک ازدواج کنه ک از تهیونگ مت...