35

3.3K 612 231
                                    


دو هفته ای گذشته بود و تهیونگ تونسته بود مثل قبلا حرف بزنه ولی هنوز تو تکون دادن دستو پاش مشکل داشت
جونگکوک این دوهفته همیشه باهاش بود تهیونگ قبول نمیکرد ولی اون بازم میومد پیشش و کمکش میکرد
علاوه بر اون اجازه نمیداد کس دیگه ای غیر از زمان ملاقات باهاش باشه
خدا میدونه ک چقدر از جیمین کتک خورد.. حتی فکرشم نمیکرد ک اون جوجه عصبانی باردار اینقد زور داشته باشه
جیمین سعی میکرد زیاد پیش تهیونگ نباشه چون تهیونگ یاد بچه خودش میوفتاد چ حرفایی ک به بچه هاشون نمیزدن
اوضاع جونگکوک هم روز به روز بدتر میشد. به حرف دکترش ک اصرار میکرد بستری شه گوش نمیداد و مجبورش کرده بود به کسی چیزی نگه
حتی جلوی تهیونگ هم چند بار نزدیک بود خون بالا بیاره ک سریع از اتاق بیرون میرفت و خودشو به نزدیک ترین اتاقی ک اونجا بود میرسوند و تو توالتش بالا میاورد
امروز هم یکی از همون روزا بود ولی با این تفاوت ک جونگکوک قرار بود با تهیونگ راجبه تمامی اتفاقایی ک افتاده بود صحبت کنه هر چند ک تهیونگ هنوز نگاهش نمیکرد و باهاش حرف نمیزد
بعد از خریدن کاپ کیک های مورد علاقه تهیونگ از کافه بیمارستان به اتاقش رفت و در زد وقتی صدایی نشنید وارد شد..تهیونگ حتی نمیخواست تو این مورد هم بهش جواب بده

_ته؟
بازم بی توجهی ....

ولی جونگکوک فک میکرد واقعا حقشه اگه محتاط تر میبود این اتفاق نمیوفتاد

_من.... باید باهات حرف بزنم

_مگ حرفیم مونده؟ چند بار باید بهت بگم نمیخوام ریختتو ببینم

_من....

_ببند دهنتو جئون.. نمیخوام حتی صداتو بشنوم زنگ بزن به بکهیون... نمیخوام تو اینجا باشی

_تهیونگ بالاخره تو باید همه چیو بفهمی

_نمیخواممم... فقد ولم کن.. بچمو گرفتی بس نبود؟ اینهمه مدت منو بازیچه خودت کرده بودی... جلوی همه خوردم کردی اونوقت میای این حرفارو بهم میزنی؟ اصن روت میشه به من نگاه کنی؟ تو فقد یه مزاحمی.. هق.. یه مزاحم برای من... من نمیخوام.. هق.. نمیخوام پیشم باشیی... چرا نمیفهمییی

جونگکوک سرشو پایین اورد.. هیچ حرفی نداشت... حالا ک از تظر تهیونگ یه مزاحم بود پس باید ازش دور میموند... اینطوری حال تهیونگ بهتر میشد.. خودش به درک.. فعلن تهیونگش براش مهم بود.. اگ تهیونگ میفهمید ک سند طلاق قلابی بوده حتما کاری میکرد ک ایندفعه واقعا از هم طلاق بگیرن... پس.. تهیونگ نباید میفهمید

_اگ... اگه برات مزاحمم... میرم... از پیشت میرم.. برای همیشه گورمو گم میکنم تا زمانی ک ازم فقد یه قبر بمونه

جونگکوک بدون هیچ نگاهی به تهیونگ از اتاق زد بیرون و نگاه پشیمونش رو ندید

با اینک تهیونگ ازش دل خوشی نداشت ولی نمیخواست ک جونگکوک از پیشش بره.. دلش میخواست اون نازشو بکشه... کمو بیش از یونگی هیونگ فهمیده بود ک جونگکوک محبور بوده اینکارو باهاش بکنه ولی میخواست از زبون خودش بشنوه ک رید به موقعیتش
باید به یونگی هیونگ میگفت ک نزاره جونگکوک بره؟
اون زمان خستگی رو تمام سلولای بدنش غلبه کرده بودنو تهیونگ تنها کاری ک میخواست بکنه خوابیدن بود

๑BLUE  EYES๑Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang