دو هفته بعد_بلند شو یکم راه برو..بدنت خشکید از بس رو تخت خوابیدی
جونگکوک در جواب جکسون ک مدام غر میزد چشم غره ای رفت و به پهلو پشت به بقیه خوابید
این دوهفته در هر لحظه تهیونگ همراهش بود و اونقدر همیشه بهش عادت کرده بود ک این چند ساعت نبودش بیش از حد کم حوصلش کرده بودباید با کمک چند نفر راه رفتن شروع میکرد چون این مدت طبق گفته دکتر پاهاش یکم ضعیف شده بودن و بعد چند قدم به شدت گز گز میکردن ولی باید باهاش میساخت تا دردشون از بین بره
_پس تهیونگ کی میاد تا این عن آقا یکمم مارو تحویل بگیره؟
_بهش زنگ زدم الاناس ک بیاد
جکسون رو ب چانیول گفت و همون لحظه در باز شد
و همه بادشون با دیدن دکتر لی خوابید_سلاممم به همگی...چرا دپرسین؟یه خبر خوش واستون اوردم...امروز جونگکوک مرخص میشه
_امروززز؟
_ولی اون هنوز نمیتونه خوب راه بره
_خب اینکار با بستری شدن به انجام نمیرسه...باید جلسات فیزیوتراپی رو شروع کنه
_آها درسته..خیلی ممنون از زحماتتون دکتر لی
_خواهش میکنم وظیفمه
حونسان بعد از تشکر و صحبت های لازم با دکتر لی برای کار های ترخیص به پذیرش رفت و فقد برادر ها به جز یونگی تو اتاق مونده بودن_زور باشین کمکم کنین میخوام برم
_کجا؟
_بغل تهیونگی
_خفه
حقیقتا اینکه چانیول و جکسون اینقد بیتابیشو تو سرش میزدن بیش از حد عصبانیش میکرد ولی حیف ک به کمکشان نیاز داشت
.
.
.
.
.
._عامم...بهتری؟
جونگکوک نگاهی به تهیونگ انداخت و بعد از تکون دادن سرش به اتاقش نگاه کرد
بعد از مرخص شدن به اصرار پدر مادرش به خونه پدریش اومده بود و بعد از مدت ها حالا اونجا بود
برخلاف چهره خشکش از سالم شدن و بودن پیش تهیونگ بینهایت ذوق داشت ولی امان ازین غرور لامصب ک نمخواست تهیونگ ذوقشو ببینه_تا موقع شام یکم استراحت کن
و بعد تهیونگ بلند شد تا از اتاق خارج بشه_کجا میری
_پیش مامان
_بیا اینجا....باید حرف بزنیم
_ولی..
_لطفا
_باشه
بعد از نشستن تهیونگ رو تخت جونگکوک هم کمی پوزیشنشو عوض کرد تا راحتتر حرف بزنه
_ت...تو منو بخشیدی؟
_تو بیمارستان ک گفتم
_الان دارم ازت میپرسم
_خب....اره
KAMU SEDANG MEMBACA
๑BLUE EYES๑
Romansaژانر:امپرگ~ اسمات~ رمنس~درام~ گی ~زندگی روزمره تهیونگی ک به خاطر ابی بودن چشماش از خانوادش طرد میشه و بعد ازون مجبور میشه با پسرعموش ازدواج کنه 😶🌼 چی میشه اگه بعد از طلاقش دوباره مجبور بشه با مرد شیطان صفتی به اسم جانگکوک ازدواج کنه ک از تهیونگ مت...