40

2.9K 533 139
                                    

_چه حسی داری

_حس گوه

حدودا یه ساعت میشد ک جیمین رو از اتاق عمل بیرون اورده بودن و پسرشونم سالم و سرحال پا به دنیا گذاشته بود
ولی انگار سر گیجه و حالت تهوع نمیخواست جیمینو ولش کنه

بکهیون همونطور ک ازش فیلم میگیرفت و با خوشحالی صورتشو برای نینی کوچولوی سر حال کج و کوله میکرد گفت ولی با جوابی ک میل به شنیدنش داشت روبرو نشد

_نه منظورم ازینه ک بچه دار شدی

_چی؟... بچه؟... بچم.. بچم کو.. کجاس.. چیکارش کردین

_یا خدا اروم باش چیم. بچت پیشته همینجاس

_پس چرا نمیبینمش

جیمین سراسیمه سرشو به اطراف میچرخوند ولی بخاطر تاری دید و سرگیجش چیزی ک شبیه بچه باشه رو نمیدید برای همین استرس زیادی بهش وارد شده بود جوری ک نمیتونست اشکاشو کنترل کنه

_جیمینی قربونت بشم بچت همینجاس اصن صبر کن به یونگی بگم بیاد.. اون ک بهت دروغ نمیگه

_بک.. هق... بچمم.. اخخ فاک.. درد میکنه

_نباید تکون بخوری دیگه.. یکم صبر کن برم شوهرتو بیارم... هوف..جاری هم جاریای قدیم.. چشم نداره منو ببینه..ایشش.. اصن تحویل نمیگیره ایششش

دقیقه ای بعد تهیونگ و یونگی باهم وارد اتاق شدن و بکهیون با چانیول بعد از اون ها اومدن
_ی.. یون

_جان.. خوبی؟

_بچم کجاس

_همینجاس چیم.. دیدیش؟ خیلی گوگولیه عین تو کوچولوعه و سرحال.. اصن به من نرفته

_جدی؟

_اره سرتو بچرخون.. همینجا کنار تختته

یونگی چشمای جیمینو ک خیس از اشک بودن رو مالید تا کمی از تاریش کم کنه و بعد به جیمین کمک کرد تا گردنشو بچرخونه و پسر کوچولوشونو ک شصتش رو میمکید رو ببینه

یونگی چشمای جیمینو ک خیس از اشک بودن رو مالید تا کمی از تاریش کم کنه و بعد به جیمین کمک کرد تا گردنشو بچرخونه و پسر کوچولوشونو ک شصتش رو میمکید رو ببینه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(اینجا یه لحظه شستشو نمکید.. شما به بزرگواری خودتون ببخشید)

_اوه.. بچم

_اره بچت. یساعت تموم داشتی مخ منو میخوردی بچم بچم میکردی ک انگاری این بیریختو گذاشته باشیم دم در ک یکی بیاد ببرتش سرتم ک فقد رو هوا سیر میکرد چیزیو جز سقف نمیدیدی میگفتی بچم نیس مگه بچه تازه بدنیا اومده پرواز میکنه ک تو.....

๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now