36

3.2K 598 114
                                    

_چرا یه دفعه اینجوری شد؟

_اگ لیسا و ایسان نبودن میتونستیم حداقل با اوضاع جونگکوک کنار بیایم ولی

_جونگ کوک بچه خیلی دوس داشت ولی بی احتیاطی کرد

چانیول و بکهیون باهم تو راهرو حرف میزدن و یونگی هم بهشون نگاه میکرد
جانسان و سووا هم پیش جونگکوک رفته بودنو با دکترش مفصل حرف زدن

_اهم شاید تقصیر جونگکوک باش....

_تقصیر اون نیست

بکهیون به یونگی نگاه کرد
_برای چی میگی؟

_اون از کارش زده بود و همه چیو به من سپرده بود کارش شده بود دنبال کردن تهیونگ تا اتفاقی واسش نیوفته. خیلی اوضاع واسش سخت بود.. اون شب میگفت لیسا بزور نگهش داشت و نزاشت بره بیرون.. اون همیشه تهیونگ رو تا وقتی از کارش مرخص بشه و من دنبالش برم می پایید
واسه همین به یچیزی مشکوک شد و خواست به من زنگ بزنه ولی اول به تهیونگ زنگ زد وصدای نالشو شنید هر جور شد اومد بیرون و با جی پی اس اونجا رفتو دید این اتفاق افتاده... من باید زود تر میرفتم.. قبل از این اون با لیسا حرفش شد و فک کنم واسه همین لیسا لج کرد و دست به اینکار زد

_هوفف... من اینارو نمیدونستم. هیونگ تو چرا مارو در جریان نزاشتی؟ این یه اتفاق کوچیکو معمولی نبود پدر میتونست با ایسان حرف بزنه و....

_فک میکنی اون با حرف زدن راضی میشه؟
یونگی در جواب چانیول گفت

_صب کنین ببینم اصن چرا ایسان باید دست بزاره رو جونگکوک؟ یونگیم نقش داره تو شرکت دیگه

_از اول اون جونگکوک رو بالا کشید و با گول زدن پدر بهش مقام بیشتری تو شرکت داد فقد برای اینک ایسان توانایی اداره بخش خودشو از شرکت نداره و یه بی عرضه اس.. خواست جونگکوک شرکتو اداره کنه و سهامشو بالا ببره تا بتونه با راضی کردن اون به ازدواج با لیسا ثروتشو بالا بکشه بدون هیچ دخالتی تو شرکت سود چندین ساله بعلاوه سهام بیشتریو ازش بگیره

_چرا همه رو نمیگیره؟

_چون اون شرکت در اصل برای باباستو چون ایسان شرکتی نداشت اونو بعنوان یکی از سهام دارا تو شرکت راه داد... بابا نمیدونست ک ایسان چقد زیاده خواه و دیوثه

چانیول کنجکاو به یونگی نگاه کرد

_لیسا رو چیکار کردی؟

_هه... امبر کارشو ساخت

_امبر؟ پس ینی زنده نمیمونه؟

_بعید میدونم

_فک کنم گشاد گشاد باید از دنیا بره

چاینول و یونگی به عاقبت لیسا میخندیدن و این وسط بکهیون بو نگاهی پرسشگرانه بهشون نگاه میکرد

جکسون سراسیمه وارد بیمارستان شد
باورش نمیشد این مدتی ک کره نبود اینهمه اتفاق افتاده وتازه یونگی بهش زنگ زده

๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now