_چرا یه دفعه اینجوری شد؟
_اگ لیسا و ایسان نبودن میتونستیم حداقل با اوضاع جونگکوک کنار بیایم ولی
_جونگ کوک بچه خیلی دوس داشت ولی بی احتیاطی کرد
چانیول و بکهیون باهم تو راهرو حرف میزدن و یونگی هم بهشون نگاه میکرد
جانسان و سووا هم پیش جونگکوک رفته بودنو با دکترش مفصل حرف زدن_اهم شاید تقصیر جونگکوک باش....
_تقصیر اون نیست
بکهیون به یونگی نگاه کرد
_برای چی میگی؟_اون از کارش زده بود و همه چیو به من سپرده بود کارش شده بود دنبال کردن تهیونگ تا اتفاقی واسش نیوفته. خیلی اوضاع واسش سخت بود.. اون شب میگفت لیسا بزور نگهش داشت و نزاشت بره بیرون.. اون همیشه تهیونگ رو تا وقتی از کارش مرخص بشه و من دنبالش برم می پایید
واسه همین به یچیزی مشکوک شد و خواست به من زنگ بزنه ولی اول به تهیونگ زنگ زد وصدای نالشو شنید هر جور شد اومد بیرون و با جی پی اس اونجا رفتو دید این اتفاق افتاده... من باید زود تر میرفتم.. قبل از این اون با لیسا حرفش شد و فک کنم واسه همین لیسا لج کرد و دست به اینکار زد_هوفف... من اینارو نمیدونستم. هیونگ تو چرا مارو در جریان نزاشتی؟ این یه اتفاق کوچیکو معمولی نبود پدر میتونست با ایسان حرف بزنه و....
_فک میکنی اون با حرف زدن راضی میشه؟
یونگی در جواب چانیول گفت_صب کنین ببینم اصن چرا ایسان باید دست بزاره رو جونگکوک؟ یونگیم نقش داره تو شرکت دیگه
_از اول اون جونگکوک رو بالا کشید و با گول زدن پدر بهش مقام بیشتری تو شرکت داد فقد برای اینک ایسان توانایی اداره بخش خودشو از شرکت نداره و یه بی عرضه اس.. خواست جونگکوک شرکتو اداره کنه و سهامشو بالا ببره تا بتونه با راضی کردن اون به ازدواج با لیسا ثروتشو بالا بکشه بدون هیچ دخالتی تو شرکت سود چندین ساله بعلاوه سهام بیشتریو ازش بگیره
_چرا همه رو نمیگیره؟
_چون اون شرکت در اصل برای باباستو چون ایسان شرکتی نداشت اونو بعنوان یکی از سهام دارا تو شرکت راه داد... بابا نمیدونست ک ایسان چقد زیاده خواه و دیوثه
چانیول کنجکاو به یونگی نگاه کرد
_لیسا رو چیکار کردی؟
_هه... امبر کارشو ساخت
_امبر؟ پس ینی زنده نمیمونه؟
_بعید میدونم
_فک کنم گشاد گشاد باید از دنیا بره
چاینول و یونگی به عاقبت لیسا میخندیدن و این وسط بکهیون بو نگاهی پرسشگرانه بهشون نگاه میکرد
جکسون سراسیمه وارد بیمارستان شد
باورش نمیشد این مدتی ک کره نبود اینهمه اتفاق افتاده وتازه یونگی بهش زنگ زده
YOU ARE READING
๑BLUE EYES๑
Romanceژانر:امپرگ~ اسمات~ رمنس~درام~ گی ~زندگی روزمره تهیونگی ک به خاطر ابی بودن چشماش از خانوادش طرد میشه و بعد ازون مجبور میشه با پسرعموش ازدواج کنه 😶🌼 چی میشه اگه بعد از طلاقش دوباره مجبور بشه با مرد شیطان صفتی به اسم جانگکوک ازدواج کنه ک از تهیونگ مت...