37

3K 592 126
                                    

_چان هیونگ؟

_بله ته

_میشه... میشه کمکم کنی رو ویلچر بشینم؟ میخوام برم بیرون

_اوه چرا ک نه یه لحظه صب کن

چانیول بعد از گذاشتن کله بکهیون روی کاناپه ک روی پاهاش به خواب رفته بود به سمت تهیونگ رفت
حقیقتا جابه جا کردن تهیونگ واسش سخت بود چون اون نه پاهاش حسی داشت و نه دستاش و نمیتونست تکونشون بده تا کمکی به چانیول کرده باشه

چانیول بعد از گذاشتن تهیونگ روی ولیچر و گزاشتن پتو روی پاهاش تا سردش نشه به این فک کرد ک جونگکوک چیجوری تموم این مدت تهیونگو بغل میکرد و مدام از جایی به جای دیگه میبرد
ولی خب یادش افتاد که جونگکوک بیش از حد زور داره

برای بردن تهیونگ به حیاط بیمارستان باید از کنار اتاق جونگکوک رد میشد و حقیقتا چان به گوه خوردن افتاده بود

اگه جونککوک بیرون میومد و تهیونگ اونو میدید اتفاق خوبی رخ نمیداد. با ندیدن کسی اطراف اون اتاق  با تمام سرعت ویلچرو هل داد تا سریعتر از اون راهرو خارج بشن و همین باعث شد با ترسیدن تهیرنگ

_هیونگگگگگگ... ارومممممممتررررر

_الان میرسیمممممممم

_هیونگگگگگگگ

وقتی چان احساس امنیت کرد نفسی از راحتی کشید و سرعتشو کم کرد ولی همین ک خواست توی راهرو به سمت در خروجی بپیچه جونگکوک ظاهر شد

هر دوی اونها با تعجب به هم نگاه میکردن
نگاه جونگکوک بین هیونگش و تهیونگ میچرخید و نگاه تهیونگ هم بین لباس بیمارستان و سرمی ک دست جونگ کوک بود

قلب هر دوشون به شدت میتپید و این وسط چانیول بازم به گوه خوردن افتاده بود
اگه جکسون یا یونگی میفهمیدن ک این دوتا رو با هم. روبرو کرده دیگه خونش پای خودش بود

جونگکوک سریعتر به خودش اومد و از بیمارستان خارج شد

تهیونگ شوکه شده بود وقتی برای یه مدت جونگکوک به دیدنش نیومد به حساب این گزاشته بود ک از حرفاش ناراحت شده ولی وقتی نیومدنش طولانی شد حس میکرد ک اتفاقی افتاده ولی....
با اینکه جونگکوک خیلی اذیتش کرده بود ولی دیدن اون تو این وضعیت و اشفتگیش قلبشو به درد میاورد

غرورش نمیزاشت از چانیول یا کس دیگه ای راجبه جونگکوک (یه لحظه کیبورد نوشت کونگکوک) سوال کنه بهر حال اون مرد کم اذیتش نکرده بود

_منو ببر اتاقم هیونگ
.
.
.
.

بعد از مدت ها قرار بود تهیونگ ترخیص بشه و چون کسیو نداشت مجبور بود خونه جونگکوک بمونه
قطعا نمیتونست بره خونه پدربزرگش وگرنه اونا دوباره مجبورش میکردن با ینفر دیگه ازدواج کنه
بماند ک چقد تهیونگ اصرار کرد ک پیش اونا نره و خودش یه خونه اجاره کنه ولی با اینجال مجبور بود.
هر چقد هم بهشون میگفت ک دیگه ارتباطی با جونگکوک نداره و نیازی نیس پیش اون بمونه اونا قبول نکردن

๑BLUE  EYES๑Où les histoires vivent. Découvrez maintenant