_چان هیونگ؟
_بله ته
_میشه... میشه کمکم کنی رو ویلچر بشینم؟ میخوام برم بیرون
_اوه چرا ک نه یه لحظه صب کن
چانیول بعد از گذاشتن کله بکهیون روی کاناپه ک روی پاهاش به خواب رفته بود به سمت تهیونگ رفت
حقیقتا جابه جا کردن تهیونگ واسش سخت بود چون اون نه پاهاش حسی داشت و نه دستاش و نمیتونست تکونشون بده تا کمکی به چانیول کرده باشهچانیول بعد از گذاشتن تهیونگ روی ولیچر و گزاشتن پتو روی پاهاش تا سردش نشه به این فک کرد ک جونگکوک چیجوری تموم این مدت تهیونگو بغل میکرد و مدام از جایی به جای دیگه میبرد
ولی خب یادش افتاد که جونگکوک بیش از حد زور دارهبرای بردن تهیونگ به حیاط بیمارستان باید از کنار اتاق جونگکوک رد میشد و حقیقتا چان به گوه خوردن افتاده بود
اگه جونککوک بیرون میومد و تهیونگ اونو میدید اتفاق خوبی رخ نمیداد. با ندیدن کسی اطراف اون اتاق با تمام سرعت ویلچرو هل داد تا سریعتر از اون راهرو خارج بشن و همین باعث شد با ترسیدن تهیرنگ
_هیونگگگگگگ... ارومممممممتررررر
_الان میرسیمممممممم
_هیونگگگگگگگ
وقتی چان احساس امنیت کرد نفسی از راحتی کشید و سرعتشو کم کرد ولی همین ک خواست توی راهرو به سمت در خروجی بپیچه جونگکوک ظاهر شد
هر دوی اونها با تعجب به هم نگاه میکردن
نگاه جونگکوک بین هیونگش و تهیونگ میچرخید و نگاه تهیونگ هم بین لباس بیمارستان و سرمی ک دست جونگ کوک بودقلب هر دوشون به شدت میتپید و این وسط چانیول بازم به گوه خوردن افتاده بود
اگه جکسون یا یونگی میفهمیدن ک این دوتا رو با هم. روبرو کرده دیگه خونش پای خودش بودجونگکوک سریعتر به خودش اومد و از بیمارستان خارج شد
تهیونگ شوکه شده بود وقتی برای یه مدت جونگکوک به دیدنش نیومد به حساب این گزاشته بود ک از حرفاش ناراحت شده ولی وقتی نیومدنش طولانی شد حس میکرد ک اتفاقی افتاده ولی....
با اینکه جونگکوک خیلی اذیتش کرده بود ولی دیدن اون تو این وضعیت و اشفتگیش قلبشو به درد میاوردغرورش نمیزاشت از چانیول یا کس دیگه ای راجبه جونگکوک (یه لحظه کیبورد نوشت کونگکوک) سوال کنه بهر حال اون مرد کم اذیتش نکرده بود
_منو ببر اتاقم هیونگ
.
.
.
.بعد از مدت ها قرار بود تهیونگ ترخیص بشه و چون کسیو نداشت مجبور بود خونه جونگکوک بمونه
قطعا نمیتونست بره خونه پدربزرگش وگرنه اونا دوباره مجبورش میکردن با ینفر دیگه ازدواج کنه
بماند ک چقد تهیونگ اصرار کرد ک پیش اونا نره و خودش یه خونه اجاره کنه ولی با اینجال مجبور بود.
هر چقد هم بهشون میگفت ک دیگه ارتباطی با جونگکوک نداره و نیازی نیس پیش اون بمونه اونا قبول نکردن
VOUS LISEZ
๑BLUE EYES๑
Roman d'amourژانر:امپرگ~ اسمات~ رمنس~درام~ گی ~زندگی روزمره تهیونگی ک به خاطر ابی بودن چشماش از خانوادش طرد میشه و بعد ازون مجبور میشه با پسرعموش ازدواج کنه 😶🌼 چی میشه اگه بعد از طلاقش دوباره مجبور بشه با مرد شیطان صفتی به اسم جانگکوک ازدواج کنه ک از تهیونگ مت...