یونگی بلند شد و بعد از زدن دکمه ایفون در خونه رو باز کردو همونجا منتظر ایستاد
ولی جیمین حتی به خودش زحمت نداد درست بشینه و بیشتر روی مبل لم دادیونگی چشم غره ای به بیبی کیوتش رفتو با دیدن جونگکوک و لیسا ک توی حیاط حین قدم زدن با هم بحث میکردن تکیشو از در گرفت
انگار بدجور بحثشون شده بود ک اخمای جونگکوک توهم رفته بود_سلام خوش اومدی
_سلام هیونگ
جونگکوک در جواب یونگی بیحال سر تکون داد و وارد خونه شد پشت سرش لیسا هم اومدو به ارومی سلام کرد ولی کسی جوابگوش نبود
حقیقتا جیمین با دیدن جونگکوک هول کرده بود... برای چی اون اینقد لاغر و مریض به نظر میرسید.. ینی اینقد وقتشو واسه لیسا میزاشت ک حتی نمیتونست موهاشو کوتاه کنه و یکم به خودش برسه؟
_سلام جیمین
جیمین سریع نگاه متعجبشو از جونگکوک گرفتو چشم غره غلیظی بهش رفت
چشم غره خیلی خیلی خیلی غلیظ
جوری ک به جای اینکه جونگکوک ازش بترسه خندش گرفته بودجیمین با اون شکم گندش و لپایی ک روز به روز درشت تر میشدن واقعا کیوت شده بود
نگاهشو دور خونه چرخوند تا اثری از عشقش پیدا کنه ولی هیچینا امیدانه روی مبل نشست
وقتی لیسا به جیمین نگاه کرد جیمین براش ادایی دراورد و دوباره بهش چشم غره رفت
این وسط انگار فقط لیسا بود ک هیچ مشکلی نداشت وگرنه مشکل بقیه وجود اون بود_جیمینی واقعا خوشحال شدم وقتی از هیونگ شنیدم حامله ای
_به کونم
جیمین در جواب کوک سخن بسی گهر باری نمود و با چشم غره یونگی بسی ساکت گشت_جیمین
یونگی بعد نگاه وحشتناکی ک به همسرش انداخت، غرید و به همسرش اخطار داد ک مواظب رفتارش باشه_عزیزم میشه اون شیرینی رو بهم بدی؟ بدجور هوسش کردم
جیمین با شنیدن حرف لیسا نزدیک بود عوق بزنه و مجلسو خراب کنه ولی جلوی خودشو گرفت وگرنه دیگ یونگی پشتشو نمیخاروند و دوباره مجبور میشد خودشو به اینور اونور بمالونه
جونگکوک هم ک مثل همیشه از شنیدن اون حرفا از دهن لیسا عصبی شده بود ظرف شیرینی روی میز رو برداشت و رو پای لیسا کوبید یعنی "بگیر بخور کوفت کن فقد راحتم بزار"
جیمین نگاهشو با اکراه ازشون برداشت و به ساعت داد
_نمیخوای میزو بچینی عیزیزم
رو به یونگی گفت_هنوز زوده جیمین
_نه عیزیزم من گشنمه
تنها قصدی ک جیمین در حال حاضر داشت زودتر رفتن جونگکوک به همراه اون افریطه بود
KAMU SEDANG MEMBACA
๑BLUE EYES๑
Romansaژانر:امپرگ~ اسمات~ رمنس~درام~ گی ~زندگی روزمره تهیونگی ک به خاطر ابی بودن چشماش از خانوادش طرد میشه و بعد ازون مجبور میشه با پسرعموش ازدواج کنه 😶🌼 چی میشه اگه بعد از طلاقش دوباره مجبور بشه با مرد شیطان صفتی به اسم جانگکوک ازدواج کنه ک از تهیونگ مت...