part11

4.6K 719 266
                                    

هوفففف حالا کدومو بپوشمم ساعت هشت مهمونا میان
با ساعت نگاه کردم ک هفتونیم رو نشون میداد

دستمو تو موهام کشیدمو به لباس هایی ک همه جا ولو بودن نگاه کردم
نخوام دروغ بگم همه خیلی قشنگ بودن اگه اون پنتیه توری رو فقد فاکتور بگیرم. با نگاه کردن بهشم موهام سیخ میشه اخه واس چی جونگ کوک باید اونو بخره؟؟
با افکار منحرفانه ای ک تو ذهنم در حال گسترش بودن چشمام گرد شدو محکم سرمو تکون دادم تا دیگ بهشون فکر نکنم

امممم به نظرم اون بلوز سفیده خوشگله. نه سیاهه چی؟ اونم خوشگله. اممممم گلبهی هم خوشگله ها
ایییییی وللششش. یچی میپوشم دیگ

و سرانجام با یه بلوز گشاد سفیدو شلوار جین مشکی  جلوی ایینه قدی اتاق ایستادم
بدک هم نشدا.ولیی ..عاااا عا حالا بهتر شد

بلوزو توی شلوارم گذاشتم اینطوری دیگ به نظر نمیام ک انگار توش غرق شدم

پشت میز ارایش نشستمو بعد یه ربع بزور و با هزار مکافات به خودم نگاه کردم با اینک زیاد ارایش نمیکردم ،تعریف از خودم نباشه ها ولی خیلییی خوشگل شدممم.

_هی اون تویی؟؟

_اره اره

_مهمونا تو حیاطن

_الان میامم

بعد یه نگاه به خودم تو ایینه از اتاق بیرون رفتمو وارد پذیرایی شدم ک مادر و پدر جونگکوک و چانیول و بکو دوتا پسر دیگه رو هم دیدم ک نشناختمشون
در حال احوالپرسی با کوک شده بودن و هیچ کدوم متوجه من نشدن خب طبیعیه چون پشت بهشون ایستادم (اخ بمیرم واست چقدر تو زرنگی🤕)

_عاااا سلام

همه سر ها به طرفم برگشت ک باعث معذب شدنم شد  دستمو پشت گردنم کشیدمو نگاهمو به زمین دوختم
هنوز همه بهم زل زده بودنو بیشتر ازونا نگاه سنگین کوک رو روی خودم حس میکردم

_اوه... خدایا

مادر جونگکوک متعجب به سمتم اومد و زمزمه کرد

_چقدر خوشگل شدی

_ نظر لطفتونه

_یااااا جارییی منننن

بکهیون جیغ وارانه به سمتم دویدو بغلم کرد ک دو قدم به سمت عقب رفتم تا تعادل خودمو حفظ کنم

_بککک داری میندازیم

بالاخره از بغلم بیرون اومد و با خوشحالی به سمت یه پسر کوتاه مونقره ای نگاه کرد

_هی چیمم این تهیونگهه

اون هم به سمتم دوید و داد زد

_تهیونگگگگگگ
و محکم منو تو بغلش کشید

خدایا اینا روانینننن

_عااا خفه شدمم

_هی چیم ولش کن له شد بیچاره
یه پسری ک هیچ فرقی با یه گربه نداشت منو از بغل اون پسر دراورد
بعد از نفس عمیقی ک کشید دستشو دور کمر اون کوتوله حلقه کرد

๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now