_ب... بچه؟
_همسرتون باردار بودن ولی طی این حادثه خب... نتونستیم بچتونو نجات بدیم
(اخه یکی نیست یه این دکتره بگه اینجوری باید توضیح میدادی؟ )با شنیدن صدای پا سرشو برگردوند... هنوز از شوک درنیومده بود... ینی تهیونگ بچشو حامله بود؟
یا....امکان نداشت اون بچه کس دیگه ای باشه.. چطور یونگی بهش نگفته بود؟_دکتر.... چیشده؟ حالش خوبه؟
یونگی همونطور ک از شدت دویدن نفس نفس میزد سوال کردو توجهی به چهره شوک زده دونسنگش نکرد
_برای این اقا توضیح دادم متاسفانه نتونستیم جون بچه رو نجات بدیم.. و خب.. همسر ایشون... حالشون خیلی وخیمه.... میتونیم نجاتشون بدیم فعلا باید به بخش مراقبت های ویژه منتقل بشن... یه جراحی دیگه مونده
دکتر رفت و اون دوتا رو پشت سرش جا گذاشت
یونگی شرمنده بود و جونگکوک شوکه_ه.. هیونگ؟ چطور.... چطور تونستی به من نگی؟ ا.. اون ب..بچه.. من بود؟هیونگ؟ اون بچه من بوددددد؟
_جونگک..
_فقد بگو بچه من بود یا نهه
_هوففف... اره.... بچه تو بود
_هق... هیونگ... چطور به من نگفتییی.... حالا من چیکار کنممم...هق.... با دستای خودم بچه خودمو کشتمممم
_عععع... جونگکوک اروم باش.... به من نگاه کن.. اروم باش
یونگی شونه های جونگکوک رو ک با بی قراری اینور اونور میرفت رو گرفت و سعی کرد ارومش کنه
_دیگ...هق... ب.. به توهم...هق.. نمیتونم اعتماد... کنم
_جونگکوک... تهیونگ خودش از من خواسته بود.. من بهش گفتم ک تو پدرشی و باید بدونی ولی اون میترسید تو بچشو ازش بگیری
_تو چیییی...؟ توهم فک میکردی من بچشو میگیرمممم... فک کردی ازش متنفرمممم.... تو ک بهتر از همه میدونستی چقد عاشقشممم لنتییییی
صدای دادو فریاد جونگکوک کل راهرو رو گرفته بودن و مردم با تعجب بهشون نگاه میکردن
_اره اره میدونم دوسش داری ... حق با توعع حالا اروم باش.. واست خوب نیست
_برو اونور
_اقایون چخبره اینجا بیمارستانه... لطفا ارامشتونو حفظ کنین
_چشم.... معذرت میخوام
یونگی اروم جواب پرستاری ک بهشون هشدار داده بود رو دادو با جونگکوک به بخش اورژانس حرکت کرد
_کجا داری میبری منو؟
صدای بغض دار جونگکوک و دیدن چهرش ک پریشونی رو فریاد میزد و اشکایی ک بی صدا میریخت قلب یونگیو به درد میاورد
_میبرمت یه ارامش بخش بزنی یکم استراحت کن من حواسم به همه چی هست
_هه... انگار نمیتونی منو درک کنی.. با این وضعیت چیجوری من بخوابم... وقتی... هق.. وقتی تهیونگم اونجا.. هق.. داره زجر میکشه
ŞİMDİ OKUDUĞUN
๑BLUE EYES๑
Romantizmژانر:امپرگ~ اسمات~ رمنس~درام~ گی ~زندگی روزمره تهیونگی ک به خاطر ابی بودن چشماش از خانوادش طرد میشه و بعد ازون مجبور میشه با پسرعموش ازدواج کنه 😶🌼 چی میشه اگه بعد از طلاقش دوباره مجبور بشه با مرد شیطان صفتی به اسم جانگکوک ازدواج کنه ک از تهیونگ مت...