کامل روش دراز کشید و به چشماش نگاه کرد ک محکم بهم فشرده بود_نمیخوای نگام کنی؟
_این بازی مسخره رو تموم کن جونگکوک از روم برو کنار
_میخوام بخوابم اینقدر حرف نزن
چشماشو بستو سرشو روی قلب همسرش گزاشتو به ضربان ریتم قلبش گوش داد
_تو ن.. نمیخوای بهم تجاوز کنی؟
_مگ متجاوزم؟ فقد میخوام بغلت کنم... اه.. تهیونگ تو نباید اینقدر از من بترسی
_چ..چیزی ک جیمین میگفت راجبه ب..یماریت درسته
؟
_علم غیب ندارم ک بفهمم چی گفت.... ایییدستشو محکم تو دور پسر زیرش پیچیدو اهی از درد کرد
_میگفت درمان نداره و فقد باید همسرتو ب..بغل کنی تا خوب شی
_دومیش کصشعری بیش نبود
_ی.. ینی چی؟ الان تو مریض نیستی؟ ینی من بیخودی اینقدر نگر.....
از ادامه حرفش پشیمون شد بهر حال دوست نداشت جونگکوک بفهمه ک نگرانش شده
_حرفتو بزن نگرانم شدی بیب؟
جونگکوک با چشمای بیحال اما خندون سرشو بالا اوردو چونشو روی سینه پسر گزاشتوبه چشماش خیره شد
_اصلا همچین چیزی نمیخواستم بگم. اخه برای چی باید نگرانت بشم؟
_اوکی
کوک دوباره به حالت قبلیش برگشتو از درد یهویی توی تک تک اعضای بدنش ناله ی بلندی کردتهیونگ سراسیمه صورتشو با دستاش قاب گرفتو با چشمایی ک نگرانی ازشون فشتک میکرد (با عرض پوزش)بهش نگاه کرد
_دردت گرفت؟ کجات درد میکنه؟ ماساژ بدم خوب میشی؟ جونگک.....
_خ..وبم (نفس عمیق کشید)خوبم تهیونگ. نمیخواد نگران بشی
_هه... من نگرانت بشم؟ خیال باطل. بگیر بخواب
ولی اخر نگفتی حرفای جیمین دروغ بودن یانه. تو الان مریضی؟ اون بیماریو داری؟_تهیونگگگ من همین الانم دارم از درد بیهوش میشمم. ف..فک میکنی اینا یه ن..نقشس؟ ک..کدوم نقشه.... ایییییییی
تهیونگ شوکه به چشمای بسته جونگکوک نگاه کرد
_جونگکوکککک.... کوککک خدایااا کوکک چشماتو باز کن... ج... جونگکوککک... هیونگگگگگگ
اشکاش صورتشو خیس کرده بودنو سر جونگکوک رو ک از درد بیهوش شده بود رو بیشتر به سینش فشرد
_هیونگگگگ
_ته.... ته چی شدهه درو باز کننن زود باشش
اروم سر جونگکوکو روی تخت گزاشتو با عجله به سمت در رفت
دستاش از شدت ترس میلرزید و اشکاش دیدشو تار کرده بودن. چند دقیقه طول کشید تا قفل درو باز کنه
در حالی ک چونش میلرزید درو باز کرد و به اعضای خانواده شوهرش ک پشت در با ترس بهش نگاه میکردن نگاه کرد و هقی زد
KAMU SEDANG MEMBACA
๑BLUE EYES๑
Romansaژانر:امپرگ~ اسمات~ رمنس~درام~ گی ~زندگی روزمره تهیونگی ک به خاطر ابی بودن چشماش از خانوادش طرد میشه و بعد ازون مجبور میشه با پسرعموش ازدواج کنه 😶🌼 چی میشه اگه بعد از طلاقش دوباره مجبور بشه با مرد شیطان صفتی به اسم جانگکوک ازدواج کنه ک از تهیونگ مت...