part18

190 53 8
                                    

___فلش بک___
دود زیادی بخار انواع سیگارها داخل آشپزخونه عمارت رو گرفته بود. میشه گفت بزرگترین خلافکارهای سئول و حتی کره برای گذر هم که شده به این عمارت سر میزدند پس طبیعی بود که داخل آشپزخونه عمارت پر از آدم‌هایی باشه که شاید با یه کج رفتن باعث مرگ شخص روبه‌روشون بشن.

پسر قد کوتاهی با سرعت باور نکردنی درحال درست کردن غذاهایی بود که روی لیست امروزش بود و بی توجه به تیکه و نگاه های کثیف مردای داخل اشپزخونه همه کارهارو با دقت انجام میداد.
گاهی وقتا با خودش فکر میکرد چور میتونه بین اینهمه صدا بازم تمرکز کنه و هیچوقت به نتیجه درستی نمیرسید جز "عادت کردن".

با سکوت عجیبی که آشپزخونه بزرگ رو فراگرفت پسر به سمت ورودی آشپزخونه نگاه کرد و با دیدن پسرک مورد علاقش که مثل همیشه با بدنی پر از زخم و قلاده بزرگش خودش رو کشون کشون به میز اصلی میرسوند لبخند کوچیکی زد.
مردهای حاضر در اتاق با دیدن فرد روبه‌روشون و صدای کشیده شدن زنجیر نفسهاشون رو داخل سینه حبس کرده بودند و تعداد کمی هم باتوجه به تجربشون از حضور اون پسر بین جمع به سرعت فرار کردن.

زنجیره قلاده روی زمین کشیده میشد و پسر تلاشش رو میکرد تا با وجود زخمهاش به میز برسه.

فردی که بنظر میومد از شناختن شخص روبه‌روش عاجزه و از این حجم ترسیدن مردای بزرگ دورش تعجب کرده با گستاخی و شجاعتی که حتی در ذهن مردهای کنار دستش هم نمیگنجید پاشو روی زنجیر قلاده گذاشت و باعث شد تا پسرک بیحال بایسته.صداش رو بالا برد و با پوزخند مسخره ای قلاده رو به عقب کشید.

"هوی چطور جرعت میکنی بین اینهمه ادم مهم بدون احترام گذاشتن رفتار کنی؟"

پسرک به ارومی چشمهاش رو بست و با کشیدن نفس سردی بی حرکت به زمین خیره شد. مرد درشت و عضلانی سعی کرد تا شخصی که با این شجاعت مسخره به حرف اومده رو عقب بکشه اما مرد که بنظر سنی هم نداشت خنده مسخره ای کرد و قلاده زنجیر رو با دست گرفت و برای بار دوم اونرو کشید.

"چیه؟ سگ معروف رئیس کیم که نیست اینطوری میترسین ازش، اونم یه بچه احمقه که..."

با پیچیده شدن ناگهانی زنجیر قلاده دور مچ دستش و کشیده شدنش به سمت پسرک عصبی حرفش نیمه تموم موند و با نگاه ناباور به پسر زخمی نگاه کرد‌.

مرد خودش رو نباخت و توی صورت پسر با شجاعتی که نمیدونست از کجا اومده غرید.

"لالی؟ یچیزی بگو حداقل،اینکارا فقط سوسول بازیه"

پسر نفسهای سردشو توی صورت مرد رها کرد و زنجیرو با ارامش جوری چرخوند که میشد صدای مچاله شدن استخوانهای مچ دست مرد رو شنید، مرد با مقاومت سعی میکرد نشون نده دردش اومده تا پسر کوتاه بیاد و با گذشت مدت کمی به التماس افتاد برای اینکه دستهاشو از دست نده.

CITY OF WONDER [MONSTA X JOOKYUN]Where stories live. Discover now