شهر عجایب، یکی از بزرگترین جاذبه های دو سال اخیر سئول، که تقریبا هیچکس نمیدونست چیشد و چطور این شهرک کوچیک ساخته شده و معروف شده اما همه میدونستن اگر یکبار پاشون رو به سئول میزارن باید این جاذبه رو امتحان کنن.
چانگکیون پسر بچه ای که به تازگی هیجده سال رو رد کرده بود ، تنها کسی بود که هزاران بار پاش رو به این مکان گذاشته بود.
پسری که تونسته بود با ورود به هیجده سالگی جواز تا ده شب بیرون موندن رو از یتیم خونه بگیره و تقریبا هر شبش رو با خرگوش طوسی رنگش در شهر عجایب بگذرونه.
همه مسئولین شهر عجایب با چانگکیون اشنایی داشتن.از مسئول ورود و خروج تا هیونگهایی که در انتهای شهر عجایب با چک کردن کارت شناسایی شرکت کننده ها برای اونها "زندگی خوشی" رو ارزو میکردند.
اما چانگیکون تا قبل از هیجده سالگی به جای کارت شناسایی مجبور میشد کارت ورود و خروجش به یتیم خانه را نشان بدهد.
هیچکس نمیدانست پسرک چرا اینقدر این شهر عجایب را دوست دارد که شب و روز تلاش میکند تا پولی بدست اورد و در نهایت، شبها راس ساعت ۸ با استرس جلوی ورودی ها می ایستاد و فکر میکرد :
"امشب دیگه از وسطی میرم"
اما به محض رد شدن از ورودی سفید و رسیدن به سه راهی سرسره ها، بازهم ترس وجودش را میگرفت و اورا وادار میکرد تا از هر راهی"جز سرسره وسط" برود.
چانگکیون تنها پسر بچه هیجده ساله سئول بود که با هیجان وارد شهر عجایب میشد ،تنها پسری که بعد از امتحان کردن هر سه ورودی فقط وارد ورودی سفید میشد.
مسئولین یتیم خانه همیشه برایشان سئوال بود که چرا این پسرک با دانستن همه جوابها باز هم با ذوق و شوق به محض اینکه از کار پاره وقتش به یتیم خانه می اید بدون اتلاف وقت به سمت شهر عجایب انجا را ترک میکند.
و هرزمان که از او میپرسیدند چه چیز باعث میشود تا او برای چندصدمین بار به انجا برود، تنها یک جواب میشنیدند:
"عجیب ترین صدای این شهر رو میخوام"____چانگکیون____
به ارومی در اتاق خودم و یونگجه رو باز کردم و وارد شدم.
انتظار داشتم مثل همیشه زود خواب باشه اما مثل جغد به من که جلوی در ایستاده بودم نگاه میکرد.
+چته؟
سری تکون داد و نگاهم کرد. با تعجب به سمت تختم رفتم و همزمان نگاهش میکردم.
+قطعا تا الان بیدار نموندی که زل بزنی بهم بگو چی میخوای؟
*چیزه... چانگ،میتونی برام از شهر عجایب بگی؟
با تعجب از چیزی که شنیده بودم دراوردن شلوارم رو بیخیال شدم و کنارش نشستم.
+برای چیته؟ تو که میگفتی یه جای مسخرس برای ادمای احمقی مثل من؟!
من و من کرد.
*نه،خب اخه...همه رفتن و توام که همیشه اونجایی میخواستم ایندفعه باهات بیام!
ذوق زده پاهام رو توی شکمم جمع کردم.
+میخوای بهت بگم چطوریه؟ چشمهات رو ببند و اینایی که میگم رو خوب تصور کن.
سری تکون داد و مثل من نشست.
+وقتی تیکتت رو به مامور ورودی میدی از دالون سیاه سفید بزرگی رد میشی و بعد از اون به یه محوطه سر باز میرسی، و به سه تا در برمیخوری.
*سه تا در؟ که چی...
دستم رو روی دهنش گذاشتم.
+بخدا حرف بزنی نمیگم برات و میگم تنها بری!
تند تند سری تکون داد و گوش داد.
+درها سبز و سفید و قرمز هستن. در سبز وارد هزارتوی بزرگی میشی.
*سر بسته اس فضاش؟
+نه! هزار تو گیاهیه و حتی بعضی جاهاش گلای قشنگی وجود داره. اما حدودا تاریکه و ممکنه سر راهت به موانع برخورد کنی، ادمهایی که توی گروه نبودن،سنگ های بزرگ،دلقکهایی که قلبت رو توی دهنت میارن. واقعا ترسناکه یونگ...من یبار خودمو خیس کردم وقتی جلوم ظاهر شدن. اگر به حصار اشتباهی برخورد کنی باید معما حل کنی... و اگر نتونی حلش کنی باید یه حقیقت رو که هیچکس نمیدونه برملا کنی.
خنده ریزی کرد.
*اینطوری که میشه دروغ گفت.
ضربه هیجان زده ای به پاش زدم.
+عجیب بودنش همینجاس یونگ. تو نمیتونی دروغ بگی و هیچکس نمیدونه چطوری میدونن چون هیچ چیزی بهت وصل نمیکنن که بگی دروغ سنج دارن!
توی این ورودی صدای مردونه و بمی باعث میشه تا تمرکزتو از دست بدی...اون صدا انگار کاملا میبینتت و توی گوشت پخش میشه.
*ترسناک شد! در بعدی؟
+ورودی قرمز،اتاق بزرگیه که مثل،مثل...اممم یادته پارسال رفتیم اتاق فرار؟ مثل اونه اما اون نیست! ببین بعد از ورود به اتاق اصلی باید از سه تا اتاق بعدش رد بشی اما نه عادی!باید راه درست رو پیدا کنی وگرنه با هر خطا باید ارزشمند ترین چیزی که توی زندگیت داریو بگی و یا اینکه یک دلار ناقابل جریمه شی...
*چه مسخره!اینا به چه دردشون میخوره؟ یک دلار؟ خب اینکه حدودا چیزی نیست...
+ساکت باش یونگگگگ! توی این اتاق صدای نرم و لطیفی اواز میخونه اما با متن اوازش باعث میشه نتونی درست ترین راهو انتخاب کنی و به دردسر میوفتی پسر.
یونگ جوری که انگار کاملا اعتماد به نفس ورود به شهر عجایب رو پیدا کرده سر تکون داد.
*اتاق سفید چی؟ادامه دارد~
_____________
توضیحات:ایم چانگکیون/۱۸ ساله
چویی یونگجه/دوست صمیمی چانگکیون در یتیم خانه/۱۷ ساله
ESTÁS LEYENDO
CITY OF WONDER [MONSTA X JOOKYUN]
Fanfic"اینجا دنبال چی میگردی؟" +یه صدا... "خطرناکه!" . کاپل: جوکیون( جوهان و چانگکیون) شوکی(شونو و کیهیون)