part38

158 43 81
                                    

___جوهان___

نور زیادی از پشت پلکهام چشمم رو اذیت میکرد.
سنگینی چیزی روی قفسه سینم نمیذاشت تا براحتی نفس بکشم. بدون تلاش برای باز کردن چشمهام و برداشتن سنگینی از روی سینم، سعی کردم تا شبی که گذروندم رو به خاطر بیارم.

دیشب بعد از دیدن اون زنیکه بازم نتونستم با عصبانیتم مقابله کنم و مطمئنا از کوره در رفتم.

دست راستم رو به آرومی حرکت دادم و با درد شدیدی که توی تمام بدنم پیچید بیخیال اون دست شدم و همین کار رو برای دست دیگم انجام داد، با حس دردی مشابه بیخیال حرکت دادن دستهام شدم.

با حرکت‌دادن گردنم سرم به شدت تیر کشید و همزمان تصویری از حضور چانگکیون اونهم دیشب داخل اتاقم توی ذهنم نشون داده شد.

صداهای عجیبی به گوشم میرسید که نمیتونستم خیال و از واقعیت تشخیص بدم.

"تو به یه پسر یتیم جرات دادی تا عاشق شه.عاشق توعه لعنتی که باعث شدی تا دنیارو بشناسم. عاشق تویی که بخاطرت هرروز با زنجیرها کار میکنم تا اگر عصبی شدی بدنم تحمل ضرباتت رو داشته باشه و بتونم جلوت رو بگیرم.میفهمی لی جوهان؟ تو حیوون نیستی به خودت بیا! "

اخمی کردم و کمی بیشتر فکر‌کردم. امکان نداشت،این اتفاق...

"این انصاف نیست که با تمام اینها هرروز بیشتر عاشقت میشم نه؟"

مثل اینکه با واقعیت مو نمیزد.

"میخوام باهات بدوام، درحالی که دستهات رو گرفتم جوهانا! تو تنها نیستی."

این حرفها و اتفاقات واقعیت بودن!
پلکهای بهم‌چسبیده‌ام رو بخاطر شوک فهمیدن حقیقت به سرعت باز کردم. نور شدیدی به چشمهام میزد و تا چند ثانیه نمیتونستم روی نقطه مقابلم متمرکز بشم.

با ثابت شدن دیدم به سختی گردنم رو کج کردم. علت سنگینی قفسه سینم مشخص شد. پسری با موهای قهوه‌ای تیره و لبهای صورتی رنگی که با باز بودنش نشون دهنده خواب عمیقش بود روی من دراز کشیده بود.

سرم رو بیشتر چرخوندم، هردو دستم‌ بانداژ بهم ریخته‌ای داشت تا فقط جلوی خونریزی رو بگیره. خنده آرومی کردم و با فهمیدن اتفاقات دیشب بدون حرکت اضافه‌ و مزاحمتی به اتاقم نگاه کردم.

اینجا بیشتر‌شبیه زندان بود تا اتاق.
دیوار ها با رنگ مشکی پوشونده شده بودن، از سه دیوار اتاق، یه دیوار‌ با اجر، دیوار دیگه با صفحه آهنی که هر هفته عوض میشد و دیوار بعدی که تخت بزرگ و بهم ریختم رو بهش چسبونده بودم داشت.کنار در ورودی کمد ساده‌ای گذاشته بودم و تمام لباسهایی که لازم داشتم رو داخل اون چیده بودم.

زنجیر و پوزبند وسط پارکت آسیب دیده و شکسته شده اتاق افتاده بود. و قسمتی از اتاق تیشرتی که دیشب تنم بود پاره شده بود.

CITY OF WONDER [MONSTA X JOOKYUN]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang