شونو با نگرانی بالای سر چانگکیون ایستاده بود و منتظر امداد رسانی های کیهیون بود. هر از چندگاهی به پسر مو نارنجی نگاه میکرد که با بیخیالی پاهاشو دراز کرده بود و کفش ال استار مشکی رنگشو روی میز گذاشته بود.
هر وقت میخواست به پسر تشر بزنه اینهمه ارامش اصلا درست و منطقی بنظر نمیاد،ذهنش جلوش رو میگرفت و اونو وادار به سکوت میکرد.
با ورود کیهیون دو جفت چشم به سمتش برگشتند. تشت ابی دستش بود و کیسه مشکی رنگیرو با دست دیگرش حمل میکرد.
شونو به خودش اومد و به سرعت کمک دوست پسر نگرانش رفت.
تشت رو کنار سر پسرکاز حال رفته گذاشتند. کیهیون دستش روروی بدن بیحال چانگکیون گذاشت و زیر لب غرید.
~تبش داره میره بالا!
به سرعت دست بکار شد و حوله ای رو داخل تشت اب برد و بعد از مطمئن شدن از میزان رطوبتش اونرو روی پیشونی پسرک گذاشت. با اخم شدیدی به عقب برگشت.
~چرا اینکارو کردی؟
پسر شونه ای بالا انداخت و سعیکرد تا به **هرجایی** جز چشمهای هیونگش نگاه کنه.
~با توام احمق!میگم چرا اینکارو کردی؟ مگه سن قانونی اون ورودی لعنت شده ۲۰ سال به بالا نبود؟
شونو که سعی میکرد بفهمه درباره چی حرف میزنن به جفتشون خیره شده بود.
_باید میفهمید.
~بمن بگو چرا،نه اینکه باید میفهمید چون این جمله رو توی اون خراب شده هم بهمگفتی!
میبینی ازحال رفته؟چرا اینکارو کردی؟
صدای ناله ها و هذیون های ریز چانگکیون توجهشون رو جلب کرد.
+نباید...نباید اینکارو میکردی،اون بیگناه بود.
+من...میترسم
اشکهای شفافش ازبین پلکهاش پایین میریختند و باعث نگرانی بیشتر کیهیون و شونو میشدن.
صدای ویبره ای از گوشه هال اومد. هر سه پسر به دنبال منبع صدا میگشتن که شونو با برداشتن گوشی کوچکی اعلام کرد
×من پیداش کردم،مال چانگکیونه!
کیهیون به سرعت کنار شونو رفت و با نگرانی اسم روی صفحه رو خوند.
~خانم سو/یتیم خونه
با این اسم هر دو با نگاه بدی به نفر سوم که ایندفعه برخلاف اکثر مواقع مثل گربهای پشت مبل پناه گرفته بود نگاه کردند.
___________________
صداهایی اطرافم میشنیدم.اما به سختی میتونستم تکون بخورم.
"من تورو میکشم مرتیکه روانی اخرش تو منو دق میدی"
صدای برخورد چیزی به دیوار اومد.
"عزیزم اروم باش...یکاریش میکنیم این بچه اینو..."
"تو ساکت باش که جون خودتم در خطرههه"
صدای برخورد دیگه ای به گوشم رسید.من کجا بودم؟ چقدر صداها اشنا بودن.
دستهای بیجونم رو بالا اوردم و با ماساژ دادن چشمم تونستم کمی چشمهام رو باز کنم که نور شدید باعث شد به سرعت چشمهامرو ببندم.
"من نمیدونستم اینطوری میشه"
"تو اصولا هیچی نمیدونی،فقط قد کشیدی وگرنه تو این خونه اگر من چیزی ندونم تو و این مردک دراز جفتتوون هیچی نمیدونین"
با کنجکاوی و به سختی نشستم و سعی کردم چشمهام رو باز کنم.به محض باز کردن چشمهام دمپایی از کنار گوشم رد شد و به پشتم برخورد کرد.
با تعجب ب چیزی که اتفاق افتاد به جلوم نگاه کردم.
کیهیون هیونگ تو حالت هدف گیری خودش مونده بود و شونو هیونگ کنارش با خنده ایستاده بود.
جو شلوغ با دیدن من انگار ساکت شده بود. سرم رو چرخوندم تا ببینم هدف دمپایی کی بوده که با صورتی جدید روبهرو شدم و همراه با جیغ نچندان مردونه ای خودمو روی مبل عقب کشیدم.
پس یعنیاین خودش بود؟ من فقط لباش رو دیده بودم و...
به صورتش خیره شدم،لباش که همونطوری بودن لبهای پف دار و قلبی شکل؛با ترس و هیجان بقیه صورتشو وجب کردم.
چشمهای کشیده و فوق العاده با نفوذی داشت در حدی که با نگاهش بهم نمیتونستم از نگاه بهش دست بردارم.ولی مگه برای چند نفر این شانس پیش میاد که ببیننش؟
گونه های برجسته ای داشت و پوست سفیدش هارمونی قشنگیبا قرمزی لبهاش و رنگ نارنجی موهاش درست کرده بود.
اونقدر محو چک کردن صورتش شده بودم که متوجه نشدم صورتش رو دقیقا مقابل صورتم قرار داده و حتی نفسهاشم میتونم حس کنم.
_پخخخخخخخخخ
با صداش قلبم اومد تو دهنم و وقتی متوجه نزدیکی زیاد شدم با شدت خودم رو عقب کشیدم.
همزمان دمپایی دیگه ای جلوی چشمام به پرواز درومد و پشت سرش فریاد کیهیون هیونگ.
~تو ادم نمیشیییییی فقط یجا وایسااااااا احمقققق.
________________
حدودا یکساعت از زمانی که بیدار شده بودم میگذشت و بصورت معذبی دقیقا روی همون مبل نشسته بودم با این تفاوت که سمت راستم اون شخص مو نارنجی و سمت چپم شونو هیونگ و کیهیون هیونگ نشسته بودن.
_من...
~تو چی؟؟تو چی؟؟؟؟؟ الان جوابشونو چطور بدیم؟
پسر مو نارنجی شونه ای بالا انداخت و با نیشخند خواست پاشو روی میز بزاره که توسط داد کیهیون هیونگ متوقف شد.
~پاتو بزاری روی میز شب میری تو حیاط میخوابییییی فهمیدی؟
با این حرف پسر مو نارنجی با همون ارامش پاهاشو برگردوند سرجاش.
+هیونگا...میشه یکی بگه چیشده؟
شونو هیونگ با نگاه مهربونی به سمتم برگشت.
×یادته از حال رفتی؟
اخمی کردم و سعی کردم فکر کنم..
با به یاد اوردن اتفاقات و چیزایی که یادم اومد اخمی کردم و سرمو پایین انداختم.
+بله هیونگ یادمه.
×تقصیر...
_من بود!
با تعجب به سمتش برگشتم که خنثی بهم زل زده بود.ابرویی بالا انداختم و مثل خودش نگاهش کردم.
~الان مسئله مهم این نیست که چرا این غلطو کرد با تو.
+پس؟
~مسئله اینجاس که خانم سو مسئول یتیمخونه زنگ زد و ما گفتیم تو پیش دوستاتی...و خب،لعنتی مثل اینکه باید دوستاتو معرفی میکردی بهشون اگرمیخواستی یک شببمونی...ارههه؟؟
با به یاد اوردن این قضیه دستمو به پیشونیم کوبیدم و سر تکون دادم.
+بدبخت.شدم!
________فلش بک________
صدای گریه نوزاد سکوت حاکم رو بهم میزد.
پسرک با کنجکاوی در اتاقش رو باز کرد و با اطمینان از نبود پدرش پاورچین پاورچین به سمت اتاقی که تا چند روز پیش اتاق خودش بود، قدم برداشت.
به ارومی در اتاق رو باز کرد و با تعجب به اتاق نگاه کرد.
این اتاق هیچ شباهتی به زمانی که خودش اونجا بود نداشت،دیوارهای بی روحش رنگ شده بود و حالا با رنگ ابی روشن زیبایی پوشیده شده بود. تخت کوچک سورمهای رنگی کنار پنجره بود و در کنارش روی زمین پر شده بود از عروسکها و ماشین های ریز و درشت. پسرک با چشمهای درشت شده وجب به وجب اتاق رو تحلیل میکرد و به سمت تخت میرفت. پنجره ای که برای خودش هیچوقت پرده ای نداشت،الان با ریسه های بانمک و پرده ای سفید پوشیده شده بود.
با رسیدن به تخت و پیدا کردن منبع صدا نگاه متعجبش رو به نوزاد داخل تخت دوخت.
نوزادی که پوستش برخلاف خودش کمی تیره تر بود و چشمهای درشتش پسرک رو یاد پدرش مینداخت.
به اطراف نگاهی انداخت و با ندیدن کسی به ارامی دستش را به سمت نوزاد دراز کرد.
نوزاد با تعجب به دست پسرک نگاهی کرد و با خنده عجیبی به گریه هایش پایان داد،با ذوق انگشت پسر بچه را گرفت و به صورتش نگاه کرد.
حسی شبیه زندگی دوباره،شبیه لبخند زدن خورشید به پسرک دست داد.با هیجان لبخند زد و به ارامی با نوزاد حرف زد.
"تو...حس...خوبی...بهم میدی"
به محض اینکه خواست به نوزاد نزدیکتر شود صدای بلند و ترسناک همیشگی در خانه بلند شد.
"به بچه که نزدیک نشده؟"
"خوبه،میترسم اونم شبیهاش بشه"
"یه بیمصرف!"
پسرک که به محض شنیدن صدای مرد به اتاقش برگشته بود با شنیدن حرفهای بیرحمانه بغضکرد و به سمت تخت اهنیاش رفت.
روی تخت تنها تشک نازکی پهن شده بود و پتوی نسبتا گرمی کنارش بود.
به ارامی خودش را بین پتو پیچید و به دیوار بیروح روبهرویش نگاه کرد.
"من بیمصرف نیستم!"
*********
امیدوارم این پارتم دوست داشته باشین بابت وقفه متاسقم اخره ترمه و هی یادم میره بیام بزارم🥺موچ بهتونن ووت و کامنت یادتون نره💜جوهان داستانمون :)))))
ŞİMDİ OKUDUĞUN
CITY OF WONDER [MONSTA X JOOKYUN]
Hayran Kurgu"اینجا دنبال چی میگردی؟" +یه صدا... "خطرناکه!" . کاپل: جوکیون( جوهان و چانگکیون) شوکی(شونو و کیهیون)