part29

159 43 33
                                    


عمارت کیم خلوت تر از همیشه بود و جز صدای نسیم کوچیکی که بین درخت ها در گذر بود صدایی سکوت بزرگ عمارت رو نمیشکست.

افراد عمارت برای یک شب مرخص شده بودند،محافظ ها خارج از عمارت به حالت اماده باش منتظر شنیدن دستور از جانب رئیسشون بودن؛هون و شونو هر کدوم سمتی از عمارت مخفی شده بودند و بوسیله جه هیون که با دوربین ها اطراف عمارت رو تحت نظر داشت اوضاع رو کنترل میکردن.

در عمارت بزرگ با صدای "تیک" کوچیکی باز شد و همونطور که انتظار میرفت دختر لاغر اندامی که اگر اندامش رو نادیده میگرفتن دقیقا شبیه پدرش بود، وارد عمارت شد.

دخترک لباس مشکی رنگ و کوتاهی پوشیده بود و بوسیله هارمونی پوستش و رنگ لباس منظره تحریک برانگیزی رو به نمایش گذاشته بود.

موهای کوتاه دختر باعث شده بود مناطق بیشتری برای دیدن بدنش در دسترس چشم شخص نقابلش قرار بده. دختر با غرور و پوزخند کوچیکی به سمت در بزرگ عمارت میرفت.

"این اجوزه فک میکنه با این تیپ، اون پرتقال تحریک میشه؟"

صدای جه هیون داخل هندزفری‌های مخصوص شونو و هون پیچید.
شونو لبخند کوچیکی زد و با فکر به حرف جه هیون سری تکون داد.

"اگر بتونه فقط راستش کنه قول میدم شام مهمونتون کنم!!"

با این حرف جه هیون که دوباره به گوش همشون رسید، دختر وارد عنارت شد و در بزرگ به ارومی پشت سر دختر بسته و قفل شد.
شونو ایستاد و با خنده کوچیکی حرف زد

× نمیخواد راست کنه، اگر فقط به اون بدنش نگاه کرد من خودم شام میدم.

صدای هیجان زده جه هیون به گوششون رسید و باعث لبخند هون شد.

"هون، تو قرار نیست سر راست کردنش شرط ببندی؟ هیععع...نکنه تو..."

شونو لبخند پررنگ تری زد و به سمت هون رفت.

×اذیتش نکن ، البته اگر اون باسن خوشگلتو دوست داری.

با رسیدن به هون لبخندی بهش زد که همزمان شد با خندیدن هون به حرفهای شونو.

"میخندی جناب هونننن؟؟؟؟ من میدونم با... اوه اوه داره میره تو دفتر اصلی!"

با این حرف هون و شونو بهم نگاه کردن و نفس عمیقی کشیدن‌.

×داره شروع میشه
____________

صدای قدمهای دخترک داخل عمارت میپیچید و هرلحظه نزدیک شدنش به اتاق اصلی باعث عمیق تر شدن لبخند پسر میشد.

با قطع شدن صدای کفش و پیچیدن صدای جه هیون داخل(رسید)گوشش دکمه زیر میز رو به ارومی فشار داد و نگاهش رو به در دوخت.

دختر به ارومی و مظلومیت سرش رو داخل اتاق اورد و با دیدن پسر جذاب روبروش نفسش بند اومد. همونطور که وارد اتاق میشد لباسهای پسر رو با نگاهش در میاورد و به افکارش اجازه پیشروی میداد.

CITY OF WONDER [MONSTA X JOOKYUN]Where stories live. Discover now