-----فلش بک----
فضای سرد و خالی عمارت کیم،کیهیونی که داخل آشپزخونه تنها و بدون ذره ای صدا نشسته بود رو تحریک میکرد تا سراغ پسرکی بره که هر روز زخمی و خونی پیشش میومد تا با نگاهشون بتونن کمی حرف بزنن.
عمارت کیم خالی از سکنه شده بود و تا جایی که بهش خبر داده بودن باید هم خالی میشد تا دنبال ماموریتی مهم برن.
هیچ حرفی از خروج پسرک مورد نظر کیهیون زده نشده بود و حالا کیهیون شرایط رو مناسب میدید که بجای بیکار نشستن داخل اشپزخونه حداقل بره تا شاید به اندازه نیم درصد هم که شده تونست با پسر ملاقات کنه.طبق شایعه ها و حرفهایی که از ادمای پر رفت و امد اشپزخونش شنیده بود، پسرک معمولا یا داخل اتاق مخفی که دقیقا پشت میز رییس کیم هست زندگی میکنه و یا در اتاق انتهایی راهرو.
کیهیون نفس عمیقی کشیده و با برداشتن سه تا از چاقوهای جیبیش و مخفی کردن اونها داخل پیشبند اشپزیش به سمت اتاقک انتهایی راهرو حرکت کرد.امیدوار بود تا پسرک همونجا باشه و باعث نشه تا کیهیون به خودش هیجان اضافه بده و به اتاق رییس کیم بره!
اتاق مورد نظرش به این علت به "اتاق انتهایی" معروف بود که اگر عمارت کیم رو از درب ورود مستقیم تا انتها میومدند به این اتاقک میرسیدند،در اتاق انتهایی مخصوص بود، نه اینکه قفل یا چیزی داشته باشه، بلکه بالعکس حتی قفلی هم برای بسته شدن نداشت.
کیهیون با هل دادن اروم در و مواجه شدن با اتاق تاریک و خالی نفس عمیقی کشید و همزمان که راهشو به سمت اتاق رییس کیم کج میکرد، دستش رو به حالت اماده باش روی جیب پیشبندش گذاشت.
اتاق رییس کیم بزرگترین اتاق عمارت بود و کیهیون بعد از طی کردن نزدیک ۱۰ راهرو تونست بهش برسه و با حالتی خنثی به قفل ساده ای که داشت خیره شد. ریز ترین چاقوش رو برداشت و تنها با یه چرخش و شنیدن صدای"تیک" پوزخندی زد و وارد اتاق شد.
گرمایی از اتاق حس میکرد که مشخصا نشوندهنده حضور شخصی داخل اتاق بود.
با مهارت دوچاقوی متوسطش رو داخل استینهاش پنهان کرد و به سمت در مخفی که حس میکرد پشت میز رییس کیم باشه حرکت کرد.اتاق قرمز و مشکی رنگ، میز بزرگی داشت و جز اون تنها انواع و اقسام تابلو از زنای بیچاره زیر دست و پای کیم روی دیوار بود. روبروی دیوار ایستاد و نفس عمیقی کشید سرش رو به قسمتی که فکر میکرد در هست تکیه داد و چاقوی کوچک دست چپش رو دراورد واونرو وارد شیار فوق العاده باریک روی دیوار کرد.
با رسیدن به قفل در مکثی کرد و چاقوش رو به صورت عمودی و با سرعت داخل قفل فرو برد.
با برداشت چاقو در بدون هیچ ایرادی باز شد قبل از ورودش به اتاقک قفل رو چک کرد تا مشکلی نداشته باشه و همونطور که حدس زده بود قفل حتی خش کوچیکی هم برنداشته بود.
YOU ARE READING
CITY OF WONDER [MONSTA X JOOKYUN]
Fanfiction"اینجا دنبال چی میگردی؟" +یه صدا... "خطرناکه!" . کاپل: جوکیون( جوهان و چانگکیون) شوکی(شونو و کیهیون)