هوای اطراف منطقه حفاظت شده گرفته و سنگین بود.
خانواده کیم دعوای بزرگی رو با همسایه دیوار به دیوارشون شروع کرده بود و این داستان تا زمانی که تک دختر خانواده پیدا نمیشد هر شب ادامه داشت.بعد از خلق حماسه نامه عاشقانه و اعتراف حس لذت عشق بازی پسر همسایه با دختر عزیز کرده اونها، همه چیز بهم ریخته بود و حالا یک هفتهای میشد که کسی نمیتونست دختر بیچاره رو پیدا کنه.
جوهان به ارومی داخل محوطه قدم میزد و منتظر اتفاقی بود که هانسه بهش وعده داده بود.
نگهبان که خوب این مرد مرموز رو شناخته بود و اگر خطا میکرد ممکن بود زندگیش به تباهی کشیده شه خودش رو به نفهمی زده بود و به هیچکس گزارش ورودهای سرخود اون آدم رو نداده بود.
جوهان با قدمهای سنگین و گرمکن ورشی سفید رنگش که داخل تاریکی شب به وضوح میدرخشید جلوی دو خونه راه میرفت.صدای فریادهای عصبی اشنایی به گوشش میرسید که باعث میشد لبخندی بزنه و با نگاهی سرد منتظر باز شدن در یکی از خونه ها باشه.
اگر در خونه کیم باز میشد، پس قرار بود این محوطه به خون کشیده بشه.
اما اگر در خونه همسایهِ کیم باز میشد، همه چیز طبق برنامه اون پیش میرفت."توعه بیخاصیت چه فکری کردی که رفتی سمت اون دختر،ها؟؟؟؟"
"من نرفتم، باور کنین من اصلا از دخترها خوشم نمیاد"
صدای نعره های مرد با شنیدن این جمله قطع شد و با فاصله چند ثانیه صدای سیلی محکمی که حتی به گوشهای جوهان هم رسید سکوت رو برای مدت کوتاهی به خونه هدیه داد.
جوهان قدمی به جلو برداشت و دستهاش رو داخل جیب گرمکنش برد.تا چند دقیقه دیگه میتونست دیداری تازه کنه.
"چطور همچین حرفیو میزنی؟ هیچ میدونی این حرفت برای پدرت چقدر سنگینه؟ تو وارث اونی، باید ازدواج کنی و این نسل رو ادامه بدی با خودت چی فکر کردی پسره احمق؟"
صدای جیغ جیغ زنی میاومد که جوهان تابحال جز گریه از اون چیزی بخاطر نمی اورد.
بعد از پایین اومدن صدای جیغ زن نعره مرد برای چندمین بار بلند شد.
"گمشو از خونم برو بیرون، تا این فکرا از اون کله پوکت نیوفتاده برنمیگردی خونه آشغال. من این همه کار برای تو نکردم که به من همچین چیزی تحویل بدی"
صدا هر لحظه نزدیکتر میشد و حالا جوهان حتی صدای نفس های عصبی مرد رو هم میشنید.
"تا وقتی سر عقل نیومدی برنگرد اینجا"
و همزمان با این جمله در خونه به شدت باز شد و پسر جوون مورد نظر جوهان از پله های خونه به پایین پرتاب شد.
جوهان بدون نگاه به پسر مستقیم و بدون حسی به چشمهای پیرمرد روبهروش خیره شد.
مرد نفس نفس میزد و از روی لباسهای خونگیش هم میشد لرزش شدید بدنشو حس کرد. موهای کنار شقیقش سفید شده بود و کنار چشمهای کشیدهاش چین های زیادی افتاده بود.
YOU ARE READING
CITY OF WONDER [MONSTA X JOOKYUN]
Fanfiction"اینجا دنبال چی میگردی؟" +یه صدا... "خطرناکه!" . کاپل: جوکیون( جوهان و چانگکیون) شوکی(شونو و کیهیون)