خشکم زد!
اتاق سفید؟
لبخند بزرگی زدم و از روی تخت بلند شدم.
+اونجا...اه. ببین یونگ اونجا وحشتناک عالیه و مشکل اینجاس سخت ترین قسمته!
*ببینم نگو که...
+من خیلییی سعی کردم حلش کنم.
داخل اتاق راه میرفتم و سعی میکردم به درستی اتاق سفید رو تصور کنم.
+اینایی که میگم رو تصور کن.یه اتاق شیشه ای که حدودا بالا ترین نقطه شهر عجایب به حساب میآد.
اونجا،چطوری بگم؟ اونجا خیلی سفیده یعنی خیلی دلهره اوره.وقتی وارد میشی یه صدای خاص به گوشت میخوره.
چشمهامو بستم و با تصور اون صدا لبخندی زدم.
*خاص؟
+اره.یه صدای بم.نه،جیغ! نه،نه یه صدایی که مثل دیوونه ها میخنده. انگار جوکر جلوت نشسته.فیلم جوکرو که دیدی ها؟
با هیجان جلو اومد و سر تکون داد.
*خب چطور باید ازش رد شیم؟
+اتاق اولش ساکته و یهو جوری که خودت باور نمیکنی پر از صدا میشه. انگار یکی دورت میگرده و کلی سوال میپرسه اول سوالا با ارامش شروع میشن و بعد به حدی میرسن که خودت گیج میشی تا جواب بدی.
یونگ!قلبت یهو تند میزنه.میترسی.گیج میشی.گاها جوابهایی میدی ک اصلا ازشون سوالی پرسیده نشده! وای پسر.واقعا وحشتناکه ولی در عین حال محشرهههه!
با هیجان به سمتش برگشتم و با چهره گیج و شوکه شدش مواجه شدم.
*خل شدی؟ پسر...این،این خیلی ترسناکه.من همینطوریش که تو بصورت معجزه اسایی اینقدر داری حرف میزنی گیج شدم چه برسه به اینکه یه همچین صدایی ازم سوال بپرسه!
خودمو روی تختم پرت کردم و در حالی که سعی میکردم نفس زدنای از سر هیجانمو کنترل کنم خندیدم.
+یونگ اون اتاق محشره!
*تونستی حلش کنی؟اگر نکنی چی؟
+نه!
*چی نه؟
+نتونستم حلش کنم.و اگر نتونی زیر پات خالی میشه و مستقیم میری جلوی ورودی قرمز!
ابروهاشو بالا انداخت و با تعجب نگاهم کرد.
*ولی...این یجورایی مسخرس!و عجیب!
+پسررررر تو به منم میگی عجیب!
*خب هستی دیگه.
مشغول پوشیدن لباسهای راحتیم شدم.
*تو همه چیت عجیبه چانگ! خودتم میدونی بچه ها بهت میگن عجیب. پسر تو خیلی کار میکنی و بعد پولاتو ذخیره میکنی بری شهر عجایب.از طرفیم پیشماها شبیه کوالای افسرده یا پسری هستی که در راه عشقش داره جون میکنه و چون نرسیده به معشوقه زیباش افسرده شدی!معلومه وقتی...
+اینهمه درامارو از خودت ساختی؟
با بیخیالی خودمو روی تخت پرت کردم.
*نه.همه میگن!اگر یکم از این رفتارای...
+رفتارای؟
*منظورم اینه یکم مثل بقیه باشی یه دوست دختر خوب و زندگی عالی گیرت میاد.
+هیجانی برام نداره.
*بهت نمیخوره ادمی باشی که عشق هیجان داره! تو اون شهر عجایبو هزآران بار گشتی چانگ.نمیفهمم این چه چیزیش هیجان داره.
پشتم رو کردم و با لبخند به دیوار تاریک روبهروم خیره شدم.
+فکر نمیکنم اون "چیزی" باشه،اون "کسی" عه!
*****************
~دوباره اومده!
×راس ساعت ۸
~چیکارکنیم؟ واقعا نمیخوای بزاری از ورودی سفید رد شه؟
×یکم فکر کن.اون خیلی وقته داره تلاش میکنه دیگه چی میخوای بفهمی؟
~اخه یه بچه ۱۸ ساله چه لذتی داره؟
پسر قد بلند دستشو روی میز کوبید و با عصبانیت داد زد.
×از به بازی دادن بزرگترا بگذریم.این بچهاس!یتیمه!!
سکوت بدی اتاق رو در برگرفت.
~یچیزی بگو!
_خودش راهشو پیدا میکنه!
دو پسری که مقابل میز بزرگ مشکی رنگ بودند بهم نگاه کردند.پسر کوتاهتر سری از تاسف تکون داد و به سمت در خروجی رفت.
~مسئولیتش با توعه!
×ما کمکت نمیکنیم.
مردی که روی صندلی بزرگ نارنجی رنگ پشت میز نشسته بود خنده جیغ مانندی تحویل ان دو داد.
_مگه میتونین کمک نکنین؟
******************
دو پسرک از دالون گذشتند و به ورودی ها رسیدند.
*خب،تو کدومو میری؟سفید؟
چانگکیون سری تکون داد.
+اره،تو تصمیمتو گرفتی؟
*من میرم سبز! فک میکنم راحت تره.
و با قیافه ترسیده به سمت ورودی سبز به راه افتاد.
چانگکیون اما با چهره مصمم برای هزارمین بار وارد ورودی سفید شد...
_______________
فضای اتاق سفید هر لحظه سردتر میشد.این متفاوت با دفعات قبل بود.
حدودا یک ربع بود که پسر وسط اتاقک ایستاده بود. بخاطر لباس بافت نماش، بدنش شروع به لرزیدن کرده بود و سعی میکرد با دستاش بدنش رو گرم کنه. هیچ صدایی با اون حرف نمیزد!
______________
صندلی بزرگ و نارنجی رنگش رو با قهقهه به هر طرف اتاق میکشید و به صفحه بزرگ روبهروش نگاه میکرد. صندلی رو کشون کشون پشت میز برگردوند و با لبخند خاصی نشست.
میکروفون رو روشن کرد و بدون مقدمه و برخلاف همیشه اروم شروع به حرف زدن کرد.
_خوشحالم میبینمت ایم چانگکیون!ادامه دارد~
**ممکنه بخاطراینکه کمی زودتر به جایی ک الان هستم برسیم چند پارتو زود بزارم ولی بعدش اروم اروم پیش میریم ^^**
ŞİMDİ OKUDUĞUN
CITY OF WONDER [MONSTA X JOOKYUN]
Hayran Kurgu"اینجا دنبال چی میگردی؟" +یه صدا... "خطرناکه!" . کاپل: جوکیون( جوهان و چانگکیون) شوکی(شونو و کیهیون)