صبح ها کنار دریای آبی، زیر آسمون ابی وقتی روی شن و ماسه نشستی چقدر حس خوبی داری و احساس ازادی میکنی...
اما میخوام بگم گاهی اوقات بعضی ادما از این احساسات ندارن...اونا وقتی زیر اسمون کنار دریا نشستن باید به خودشون تلقین کنن که حالشون خوبه و هیچ چیزی برای ترسیدن وجود نداره...
رنگ آبی...رنگ زرد...رنگ قرمز و صورتی...همشون قشنگن و باعث حس خوب میشن ولی مگه میشه که کسی از این رنگ ها بترسه و بدش بیاد؟
معلومه که اره...همیشه ادمایی هستن که نسبت رنگ ها ترس دارن...بدون هیچ دلیلی فقط میترسن و دلشون میخواد تا جایی که ممکنه از اون رنگ دور باشن...
---------------
با نسیم صبحگاهی و مخلوطی از صدای پرندگان چشم هاشو از هم باز کرد و به دنیا لبخند زد اما با دیدن پرده ای که کنار رفته بود و آسمون رو به نمایش گذاشته بود لبخند بر لبش خشک شد و سریع پرده رو کشید تا نگاهش به آسمون آبی نیوفته...از وقتی یادش میومد از رنگ آبی ترس داشت و نمیتونست با این رنگ کنار بیاد...
رنگ آبی باعث میشد حس امنیت ازش گرفته بشه...باعث میشد تا نتونه افکارشو جمع کنه و تپش قلب بگیره...برای همین بود که هیچوقت تو زندگیش سمت رنگ آبی نمیرفت...
ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه ی صبح بود و نزدیک به یک ربع دیگه اقای کیم باید به شرکت میرفت پس باید سریع اماده میشد و براش صبحانه اماده میکرد و قرصاشو میداد تا بخوره...
شاید بپرسید اقای کیم کیه؟
خب الان میگم کیم رئیس بزرگترین شرکت مواد غذاییه که جونگکوک رو به عنوان پرستارش انتخاب کرده!
کیم دوتا پسر داشت و یک دختر...که متاسفانه پسر هاشو بر اثر یک تصادف از دست داد و الان تنها یک دختر داره و همراه با جونگکوک و دوتا از نوه هاش به نام های جیمین و یونگی و یه سری از خدمتکار ها که تو یک عمارت خیلی بزرگ هستن زندگی میکنه.
عروس بزرگه کیم همراه پسرش بعد از مرگ شوهرش تو پاریس زندگی میکنن و هیچکس نمیدونه اون دونفر کی قراره به اینجا بیان!
شاید وقتی کیم مرد و خواستن ارث و میراثشو تقسیم کنن...!
"جونگکوک...؟الوووو پسر چرا هرچی صدات میزنن جواب نمیدی؟"
این صدای آجوما بود...یکی از خدمتکار ها که توی عمارت به دست پختش خوبش شناخته شده بود و همیشه غذا های معرکه ای درست میکرد.
"ببخشید فقط یکم ذهنم درگیر بود معذرت میخوام."
زن مثل همیشه نگاه مهربونی به کوک انداخت و گفت:
"اشکال نداره برو زودباش کیم باید بره شرکت"
زیر لبی چشم گفت...
YOU ARE READING
𝙸𝙽𝙷𝙴𝚁𝙸𝚃𝙾𝚁𝚂
Fanfictionپایان یافتہ✔︎ میراث خانوادگی ما وقتی بچه بودم از سقف کوچیک خونمون وقتایی که بارون شدید میومد میچکید...نمیدونم چجوری شد یا حتی چیشد که الان برای ارث و میراث داره از چشمام بارون میباره... _____________________________________________________ 𝐶𝑢𝑝𝑙...