...𝑷𝒂𝒓𝒕 𝑺𝒆𝒗𝒆𝒏𝒕𝒆𝒆𝒏...

1.5K 245 25
                                    

"Dusk"

یه کلمه ی ساده اس...مثل بقیه ی کلمه ها...یه اسمه...یه کلمه ی اورجینال انگلیسی!

معنیش میشه زمانی که خورشید کامل غروب نکرده و جهان رو در تاریکی و روشنایی فرو میبره...

___________

"میتونم ازت خواهش کنم امشب کنار من بخوابی؟"

کیم پرسید و تهیونگ در بغل پدربزرگش سرشو بالا پایین به معنای بله تکون داد...

هردو روی تخت آقای کیم خواب بودن...

اما یکز از اونها توی خواب انگار درد میکشید...چون داشت کابوس میدید

شب بود و اون سرگرم کار شده بود...برگه ها رو تند تند چک میکرد و امضا میزد...تلفن میکرد و دعوا راه مینداخت...

چون سهام شرکت درحال افت بود و دیگه پدربزرگی نداشت که حواسش بهش باشه و توی تک تک قدم هایی که میخواد برداره حواسش باشه.

متوجه حضور فردی بالاسرش شد...

سرشو بالا آورد و با پسری مواجه شد که انگار از آمریکا اومده...

کت شلوار رسمی ‌که پوشیده بود...موهایی که به رنگ بلوند شده بودن...قد بلندش...صورتش...

صورتش؟

اونو یاد کی مینداخت؟؟؟آشنا بود...اونو دیده بود اما کجا؟

"سلام آقای کیم تهیونگ"

تهیونگ از جاش بلند شد:

"سلام اقای؟"

پسر خندید و چندیت بار دستشو توی هوا تکون داد:

" واااو منو نمیشناسی؟ البته بایدم نشناسی حقو که گرفتی...منم بودم نمیشناختم!"

تهیونگ تعجب کرده بود اما به روی خودش نیاورد...پسر نفسی کشید و دوباره گفت:

" من همونیم که از رنگ آبی میترسید...همونیم که وقتیه گمشد قدم هاشو میشمارد...همونیم که اذیتش کردی...همونیم بازیش داد...گفتی باهم دوستیم...ولی دوستیت فقط برای ارثیه بود"

پوزخندی زد:

" من جئون جونگکوکم...اونی که الان وضع شرکتتو به این حال کشونده"

تهیونگ همرنگ دیوار شده بود...

نمیدونست چی باید بگه:

" من..من معدرت میخوام...کوک من نمیتونستم نه بگم اون مجبورم میکرد منو ببخش لطفا"

کوک چشاشو چرخوند و دستشو مثل منقار اردک (؟) کرد که مثلا داره ادای تهیونگ در میاره...

"آااه بیخیال پسر...جفتمون میدونیم چقد خوشحال شدی وقتی به اینجا رسیدی! اما بزار یه چیزی بپرسم چه حسی داره که الان شرکتت داره ورشکست میشه و تو هیچی نداری؟"

𝙸𝙽𝙷𝙴𝚁𝙸𝚃𝙾𝚁𝚂Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz