...𝑷𝒂𝒓𝒕 𝑻𝒘𝒆𝒏𝒕𝒚𝒕𝒘𝒐...

1.2K 197 100
                                    

"Euphoria"

این کلمه...واژه ای یونانیه...معنی فارسیش میشه...توصیف احساس شادی و رضایت مندی...همینطور این کلمه میتونه حاصل چرخش روزگار به مراد ما و خوشحالی وصف ناپذیری توی یک موضوع باشه!

__________

پدربزرگ به همراه تهیونگ خندیدن و هرسه همو بغل کردن...

و این جونگکوک بود که بدجور فکر کام اوت به مامانش به سرش زده بود...

جونگکوک میخواست بره...اما تهیونگ توی راهرو جلوشو گرفت:

"جدی میخوای بری؟"

جونگکوک دوتا دستاشو روی صورت تهیونگ گذاشت و لپشو بوسید:

"مجبورم...میدونی که نگرانم میشن...بعدشم صحبت کردیم من نمیخوام اینجا بمونم..."

تهیونگ بوسه روی پیشونی معشوقه اش زد و بغلش کرد:

"میدونم عزیزم...میدونم..."

همون لحظه ای کوک روی بغل تهیونگ بود صدای قدم های فردی داشت میومد...

اون داشت تک تک پله هارو بالا میومد که باعث شد تهیونگ سریع از جونگکوک جدا بشه...

و هردو کسی رو دیدن که اصلا انتظار نداشتن...مادر تهیونگ...

اون دوتا پسر فقط دعا میکردن چیزی از حرفاشون نشنیده باشه...چون قطعا پدرشون درمیومد...

"اووووو دهاتی...باز اومدی که...بهت گفته بودم این دور و برا نبینمت..."

تهیونگ از عصبانیت دستاشو پشتش مشت کرده بود...اون توانایی هیچکاری رو نداشت...فقط به چند دلیل...اون زن مادرش بود...اون زن تهیونگو به بدبختی بزرگ کرده بود...و در آخر باز هم اون زن مادرش بود!

کوک مردمک چشم هاش میلرزید...

دلش میخواست توی بغل تهیونگش گم بشه و اینقدر گریه کنه که زیر چشماش زخم شه...

خواست از کناره زن رد بشه که اون دستشو گرفت:

"ببین...بدبختت میکنم...بالاخره یه چیزی ازت میفهمم...با همون نقطه ضعفت بازی میکنم...اونقدر میپیچونم که نفهمی چیشده"

تهیونگ قلبش ریخت...

مادرش حتما همچین کاری میکرد...شک نداشت...

کوک محکم دستشو از دستای مادر تهیونگ بیرون کشید و گفت:

"هر کاری دوست داری بکن"

𝙸𝙽𝙷𝙴𝚁𝙸𝚃𝙾𝚁𝚂Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz