"Metanoia"
به معنای تغییری برای ذهن...قلب...خود و یا روش زندگی دیگران است...کلا...به معنای فرایند تجربه ی شکست...و پیامد های مثبت روان شناختی ساختن دوباره یا همان شفا یافتن!....
________
کیم سرش را تکان داد و تائید کرد و جونگکوک احساس میکرد اتفاقی بهتر از این ممکن نیست براش بیوفته.
اما
یه مشکل دیگه داشت...
تهیونگ...
بله این مشکل نبود...این انتقام خدا نسبت کاری که جونگکوک انجامش نداده بود میتونست باشه...
سمت اقای کیم برگشت:
"من واقعا...واقعا ممنونم نمیدونم چجوری باید این لطفتونو جبران کنم! خیلی ممنونم"
کیم لبخند مهربانی زد و کوک را در آغوش گرفت:
"نیاز به جبران نیست...توهم مثل یکی از نوه های من میمونی جونگکوگ"
و این را گفت و از اتاق به بیرون رفت.
ساعت ۱۱ بالاخره به دنیا افتخار داد که روی زیباشو تماشا کنه...
بلند و شد و پس از روتین پوست روزانه اش به پایین رفت تاکمی صبحانه بخوره و بعد هم به دیدن دوستان دیگرش بره...
و خب طبق چیزی که انتظار میرفت جونگکوک برای صبحانه خوردن هم نیومده بود پایین.
پس بلند شد و از جمع معذرت خواهی کرد و به خانه ی دوستش به راه افتاد.
وقتی به خونه ی دوستاش رسید در زد و منتظر موند تا در رو باز کنن.
وقتی در باز شد رفت و پشتش قایم شد.
+"مزاحمای عوضی همش میان در میزنن بعد هم فرار میکنن"
وقتی در خواست بسته شه تهیونگ پاشو لای در گذاشت تا مانع بسته شدنش بشه:
-"عوضی خودتی و هفت جد و آبادت"
و خب طبق معمول از اون طرف صدای خنده های شیشه پاک کنی فردی از اون طرف شنیده شد:
"نامجونا میبینم که ریدی به خودت"
و باز هم خندید.
نامجون هم که هنوز هنگ بود با لبخند ضایعی تهیونگ را بغل کرد:
+"عوضی نه منم نه هفت جد و آبادم دقیقا خودتی که چند ساله حتی یه سر به ما نزدی"
تهیونگ همچنان که در بغل نامجون بود به حرف آمد:
-"ببخشید...اگر مادرم خوب میشد میومدم ولی خب خودت که میدونی خیلی افسردگی وحشتناکی داشت"
از بغلش جدا شد و نامجون سری تکان داد که ناگهان جین به سرعت پرید و خود را در بغل تهیونگ پرت کرد:
STAI LEGGENDO
𝙸𝙽𝙷𝙴𝚁𝙸𝚃𝙾𝚁𝚂
Fanfictionپایان یافتہ✔︎ میراث خانوادگی ما وقتی بچه بودم از سقف کوچیک خونمون وقتایی که بارون شدید میومد میچکید...نمیدونم چجوری شد یا حتی چیشد که الان برای ارث و میراث داره از چشمام بارون میباره... _____________________________________________________ 𝐶𝑢𝑝𝑙...
