6.I HATE YOU TOMLINSON!

133 29 88
                                    

[Vote & Cm ♥]




_Season 2_





با صدای آلارم مزخرف و تو مخیش از خواب نازش بیدار شد.
روی تخت نیمخیز نشست چند بار نفس عمیق کشید.

به پنجره نگاه کرد....

آفتاب تا نیمه اتاق کوچیکش تیغه کشیده بود.

دست انداخت و گوشیشو از میز بغل تختش برداشت.

ساعت 7:30 رو نشون میداد.
به زور از تخت نرمش دل کند و از در اتاقش که طبقه دوم خونه دو طبقشون قرار داشت بیرون اومد.

میتونست بوی دلنشین پنکیک بلوبری مادرشو حس کنه.

پله هارو تندتند پائین اومد و یکراست رفت توی آشپزخونه.

مادرشو دید که مشغول آشپزی بود پس آروم جلو رفت و روی موهای نرم مادرش بوسه ایی گذاشت و بعد به اُپن پشتت تکیه زد.

تریشا برگشت و تو چشمای تک پسرش خیره شد.

" زین.... بیدار شدی؟"

پسرک مو مشکی لبخندی زد و مهربونانه گفت

" آره بیدار شدم صبحت بخیر! "

تریشا لبخند گرمی مهمون لب هاش کرد و دوباره از زین پرسید

" امروز روز اخر تابستونته....میخوای چیکار کنی؟"

زین همزمان که به دسشویی میرفت شونه ایی بالا انداخت و بیخیالانه گفت

" عام نمیدونم..شاید بخوام فقطه یه نوجوون باشم؟"

تریشا که به سختی صدای زینو میشنید خندید و گفت

" تو نوجوون هستی زین!"

زین بعد آز اب زدن صورتش دوباره به آشپزخونه برگشت و کلافه گفت

" نمیدونم مام..

احتملا برم پیش پسرا ....

یه دور بزنیم و تمرین کنیم.."

تریشا اوهومی گفت و ظرفی پر از پنکیک های داغ و تازه رو جلوی زین گذاشت.

خودشم کمی بعد به پسرش پیوست و با آرامش مشغول خوردن صبحونشون شدن.




***





تیشرت آستین حلقه مشکیشو تنش کرد..

و عظله های ریزش رو در معرض دید گذاشت..!!

جلوی آینه رفت و مداد مشکیشو توی چشماش کشید و بعد یه نگاه گذرا به خودش تو اینه کرد تا مطعمن بشه که مثل همیشه پرفکته و عالیه!

کوله پشتیشو که توش پر از اسپری های رنگ بود رو برداشت و بعد اونو روی دوشش انداخت و اِسکیت برد مشکی با طرح های سبز رنگشو برداشت و توی دست راستش قرار داد و از اتاقش بیرون زد.

[•••Two Ghosts•••]  [ Z.M][L.S][N.Sh]Where stories live. Discover now