[Vote & Cm ♥]
_Season 2_
با صدای آلارم مزخرف و تو مخیش از خواب نازش بیدار شد.
روی تخت نیمخیز نشست چند بار نفس عمیق کشید.به پنجره نگاه کرد....
آفتاب تا نیمه اتاق کوچیکش تیغه کشیده بود.
دست انداخت و گوشیشو از میز بغل تختش برداشت.
ساعت 7:30 رو نشون میداد.
به زور از تخت نرمش دل کند و از در اتاقش که طبقه دوم خونه دو طبقشون قرار داشت بیرون اومد.میتونست بوی دلنشین پنکیک بلوبری مادرشو حس کنه.
پله هارو تندتند پائین اومد و یکراست رفت توی آشپزخونه.
مادرشو دید که مشغول آشپزی بود پس آروم جلو رفت و روی موهای نرم مادرش بوسه ایی گذاشت و بعد به اُپن پشتت تکیه زد.
تریشا برگشت و تو چشمای تک پسرش خیره شد.
" زین.... بیدار شدی؟"
پسرک مو مشکی لبخندی زد و مهربونانه گفت
" آره بیدار شدم صبحت بخیر! "
تریشا لبخند گرمی مهمون لب هاش کرد و دوباره از زین پرسید
" امروز روز اخر تابستونته....میخوای چیکار کنی؟"
زین همزمان که به دسشویی میرفت شونه ایی بالا انداخت و بیخیالانه گفت
" عام نمیدونم..شاید بخوام فقطه یه نوجوون باشم؟"
تریشا که به سختی صدای زینو میشنید خندید و گفت
" تو نوجوون هستی زین!"
زین بعد آز اب زدن صورتش دوباره به آشپزخونه برگشت و کلافه گفت
" نمیدونم مام..
احتملا برم پیش پسرا ....
یه دور بزنیم و تمرین کنیم.."
تریشا اوهومی گفت و ظرفی پر از پنکیک های داغ و تازه رو جلوی زین گذاشت.
خودشم کمی بعد به پسرش پیوست و با آرامش مشغول خوردن صبحونشون شدن.
***
تیشرت آستین حلقه مشکیشو تنش کرد..
و عظله های ریزش رو در معرض دید گذاشت..!!جلوی آینه رفت و مداد مشکیشو توی چشماش کشید و بعد یه نگاه گذرا به خودش تو اینه کرد تا مطعمن بشه که مثل همیشه پرفکته و عالیه!
کوله پشتیشو که توش پر از اسپری های رنگ بود رو برداشت و بعد اونو روی دوشش انداخت و اِسکیت برد مشکی با طرح های سبز رنگشو برداشت و توی دست راستش قرار داد و از اتاقش بیرون زد.
YOU ARE READING
[•••Two Ghosts•••] [ Z.M][L.S][N.Sh]
Fanfiction[ما بِه تَن دوئیم وَ اَندَر روح یِک.....!] . . . . . .