.
.
.
.زین به آرومی سرشو جلو برد و لباشو با زبونش خیس کرد..
اون پسرو باید میبوسید. همین امشب!دلش میخواست پدر دوم کلارا خودش باشه..
پس سرشو جلو برد و لباشو کمی از هم فاصله داد و یک سانتی لیام ایستاد و به لبای قرمز و خیره کننده اون پسر نگاه کرد.
جلوتر رفت به قدری جلو که لباشون کاملا مماس هم بودن...!
و لیام طی یه حرکت سرشو عقب کشید و نفس عصبی ایی کشید.
اما زین هنوز تو همون حالت نشسته بود.
با اخم و عصبانیت چشماشو بسته بود و نفس عمیق میکشید.
چرا لیام داشت اینکارو باهاش میکرد؟
با حرص پلک هاشو از هم فاصله داد و با خشم رو به لیامی که حالا ایستاده بود گفت
" چرا اینکارو باهام میکنی؟"
لیام که متوجه منظور زین نشده بود اخم کوچیکی کرد..
" یبار میای باهام میخوابی یبار دیگه مثل الان پسم میزنی!
مشکلت چیه ها؟ از چی میترسی؟ از اینکه یه پسرو ببوسی میترسی؟ "لیام دستی به موهای تراشیده شدش کشید و گفت
" من .. دوست دختر دارم مالک.."
زین تک خنده ایی کوتاه زد و با لحن سردرگمی گفت
" کو؟ کجاست؟ نمیبینمش!"
لیام چی باید میگفت؟
اصلا چه جوابی داشت که بده؟ هیچی...
هیچ دلیل روشنی نداشت که بخواد بگه و زینو آروم کنه.کمی عقب رفت و به در خونه چسبید که همونموقع زین هم از روی مبل بلند شد.
جلو اومد و یک قدمی لیام ایستاد.
" مشکل چیه؟
الان معذبی؟ که انقدر نزدیکتم؟
ازینکه بخوام ببوسمت دستپاچه میشی؟ اره؟"لیام حرفای زینو شنید و چشماشو اروم بست
" برو کنار"
اهسته گفت و زین با تک خنده تلخی ازش فاصله گرفت .
" اوکی میرم!
تقصیر خودم بود که فکر میکردم میشه تغییرت داد!
نه نمیشه تو همیشه یه عوضی میمونی..!!!"و بعد از برداشتن ژاکتش از روی مبل تیره رنگ ، با زدن تنه ایی به لیام از در خارج شد .
لیام ایستاد و رفتن زینو نگاه کرد و درست همونموقع صدای گریه بلندی از توی اتاق اومد..
YOU ARE READING
[•••Two Ghosts•••] [ Z.M][L.S][N.Sh]
Fanfiction[ما بِه تَن دوئیم وَ اَندَر روح یِک.....!] . . . . . .