33. Simon

98 24 44
                                    

.
.
.
.


زین به آرومی سرشو جلو برد و لباشو با زبونش خیس کرد..
اون پسرو باید میبوسید. همین امشب!

دلش میخواست پدر دوم کلارا خودش باشه..

پس سرشو جلو برد و لباشو کمی از هم فاصله داد و یک سانتی لیام ایستاد و به لبای قرمز و خیره کننده اون پسر نگاه کرد.


جلوتر رفت به قدری جلو که لباشون کاملا مماس هم بودن...!

و لیام طی یه حرکت سرشو عقب کشید و نفس عصبی ایی کشید.

اما زین هنوز تو همون حالت نشسته بود.

با اخم و عصبانیت چشماشو بسته بود و نفس عمیق میکشید.

چرا لیام داشت اینکارو باهاش میکرد؟

با حرص پلک هاشو از هم فاصله داد و با خشم رو به لیامی که حالا ایستاده بود گفت




" چرا اینکارو باهام میکنی؟"



لیام که متوجه منظور زین نشده بود اخم کوچیکی کرد..





" یبار میای باهام میخوابی یبار دیگه مثل الان پسم میزنی!
مشکلت چیه ها؟ از چی میترسی؟ از اینکه یه پسرو ببوسی میترسی؟ "





لیام دستی به موهای تراشیده شدش کشید و گفت



" من .. دوست دختر دارم مالک.."




زین تک خنده ایی کوتاه زد و با لحن سردرگمی گفت




" کو؟ کجاست؟ نمیبینمش!"




لیام چی باید میگفت؟
اصلا چه جوابی داشت که بده؟ هیچی...
هیچ دلیل روشنی نداشت که بخواد بگه و زینو آروم کنه.



کمی عقب رفت و به در خونه چسبید که همونموقع زین هم از روی مبل بلند شد.

جلو اومد و یک قدمی لیام ایستاد.




" مشکل چیه؟
الان معذبی؟ که انقدر نزدیکتم؟
ازینکه بخوام ببوسمت دستپاچه میشی؟ اره؟"





لیام حرفای زینو شنید و چشماشو اروم بست


" برو کنار"


اهسته گفت و زین با تک خنده تلخی ازش فاصله گرفت .



" اوکی میرم! 
تقصیر خودم بود که فکر میکردم میشه تغییرت داد!
نه نمیشه تو همیشه یه عوضی میمونی..!!!"






و بعد از برداشتن ژاکتش از روی مبل تیره رنگ ، با زدن تنه ایی به لیام از در خارج شد .


لیام ایستاد و رفتن زینو نگاه کرد و درست همونموقع صدای گریه بلندی از توی اتاق اومد..

[•••Two Ghosts•••]  [ Z.M][L.S][N.Sh]Where stories live. Discover now