.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.تصمیمشو گرفت..
کمی به مغزش فشار آورد و بعد با عجله به سمت کین دوئید ..
نفس نفس میزد و تپش قلبش روی هزار بود!
" رئیس..! لطفا.. یه ایده دارم....!!!! "
گفت و به پارکر خیره موند..
" خواهش میکنم بهم یکم زمان بده..
لطفا...!
پسررو از خونه بیرون میشکم و بعد شماها کار اون یکی رو بسازین..!"همچنان نفس نفس میزد و به سختی نفس میکشید..
ایدشو به کین گفت و منتظر موند
" شصت ثانیه وقت داری پین!"
گفت و لیام آب دهنشو قورت داد..
.
.
.
.
.
.
.
.
.+ " زین.. فقط بذار بغلت کنم..
دلم برات تنگ شده پسرم!"_" نمیتونم.. نه بعد از کارایی که باهام کردی..! "
زین با بغض گفت و به یاسر نگاه کرد میخواست بغلش کنه ولی این حقیقت که این یاسر همونیه که توی چهارده سالگی ترکش کرد اونم با بیرحمی تمام باعث میشد از یاسر دور بمونه...
دستی به صورتش کشید و عقب تر رفت...
احتیاج داشت که بره بیرون جایی که یاسر نباشه تا بتونه فکر کنه و تصمیم بگیره جایی که از یاسر دور باشه.
دقیقا همون موقع صدای زنگ در به صدا درومد و زین نگاهشو از یاسر گرفت و به سمت در حرکت کرد.
با دیدن پین جلوی در تمام فکری که داشت درمود یاسر میکرد فروریخت و با تعجب به لیام ذل زد
" اینجا چی میخوای.. ؟"
گفت و نگاه خیرشو از پسر مو قهوه ایی نگرفت.
لیام که تا اون موقع به زمین چشم دوخته بود سرشو بالا اورد و مردد نفس عمیقی کشید و بدون هیچ حرفی دست زینو گرفت و بیرون از خونه برد و درو بست .
زینو دنبال خودش کشید و اونو سه چهار مایل از خونه دور کرد و زین با هزار تا سوال توی مغزش به دنبال پین میدوئید .
بالاخره لیام ایستاد و زینو به پشت یه خونه ناشناس هل داد و خودشم پشتش رفت.
همینکه به زین رسید اون پسر مو مشکیو به دیوار پشتش چسبوند و جلو رفت و سرشو تو گردن زین برد و شروع کرد گاز گرفتن های کوچیک گردن زینو تمام با کبودی های کوچیک پر کرد و زین فقط نفس های بلند و عمیق میکشید..
لیام دستشو زیر تیشرت زین برد و خواست اونو از تنش بیرون بکشه که زین دستشو رو دست لیام برد و اجازه این کارو نداد .
YOU ARE READING
[•••Two Ghosts•••] [ Z.M][L.S][N.Sh]
Fanfiction[ما بِه تَن دوئیم وَ اَندَر روح یِک.....!] . . . . . .