30.Guitar

82 21 0
                                    

Vote and cm plz













حرکت بی نقص لب هاشون روی هم متحیر کننده بود.

طوری که هری دستشو بین موهای ابریشمی لویی فرو برده بود و میبوسیدش و طوری که لویی کمر هریو محکم گرفته بود.....

صحنه زیبایی بود و جوزف پدر هری ، نگاهشو از روی اونها برنمیداشت و فقط به این فکر میکرد که لویی بهترین آدمه برای پسرش..

ولی اون از همه چیز خبر نداشت! خبر نداشت که همه اینها الکی بودن و هری ولویی تنها نقش بازی میکردن! آیا واقعا نقش بازی کردن بود؟
هری هنوز یادش بود که این فقط یه نمایشه نه چیزی بیشتر؟

طوری که غرق هم شده بودن و حتی نفس کشیدن هم یادشون رفته بود..




برق های سالن روشن شد و همه زوج های وسط سالن رقص با لبخندی به سمت میزهاشون حرکت کردن و اما اون دو پسر هنوز ایستاده بودن!

لب هاشونو از هم جدا کردن.. ولی هنوز در آغوش هم ایستاده بودن..


هری نفس نفس میزد و لویی.. تنها لبخند گرمی روی لب هاش نشسته بود.


مدت کمی گذشت تنها چند ثانیه تا اینکه لویی با صدای آهسته ایی زمزمه کرد




" فقط ما ایستادیم هزا"

_" کی اهمیت میده؟"



لویی با شنیدن صدای اروم هری توی گوشش لبخند بی جونی زد و سرشو که تا اون موقع روی سینه هری بود رو به پائین متمایل کرد..

نمیخواست کسی متوجه گونه های سرخ شده و لبخندی که سعی داشت جلوشو بگیره بشه.





هری غرق بود تو حس خوب بوی قهوه موهای لویی .. نفس میکشید و براش اهمیت نداشت که مردم بهشون خیره شدن.

ارامشی که داشتو حاضر نبود با هیچی عوض کنه..

ولی خودشم میدونست که وقتی پاشو از در این سالن بیرون بذاره همه چیز تغییر میکنه..

ضمانتی نداشت که لویی هنوز باهاش خوب رفتار کنه.. ضمانتی نداشت که از دستش نده..

نداشت و دلش میخواست این لحظه ها به اندازه یه عمر طول بکشن..!

به قدری که هری بتونه این بوی قهوه رو توی مغزش ذخیره کنه..

وقتی شب تموم میشد و روز فرا میرسید همه چیز تموم میشد و هری باید دست یکی دیگرو میگرفت چون ترس داشت از عشقی که به وجود اومده بود..

از این حس سردرگمی ازین که به لویی بگه که عطر موهاش درست هروئینه برای اون پسرک!

همونقدر اعتیاد آور و همونقدر شرم آور....






[•••Two Ghosts•••]  [ Z.M][L.S][N.Sh]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin