(Vote &cm my babies)
"ببخشید بابت تاخیر استاد"
زین تند و هول گفت و به سمت تنها صندلیه خالی اونجا حرکت کرد.
استاد سری تکون داد و بعد با دلسوزی گفت
" صورتت چیشده پسر؟"
زین آب دهنشو قورت داد و جواب داد
" با اراذل اوباش دعوام شده! "
میکی از پشت خندید و یدونه مشت توی بازوی لیام زد.
لیام اخمی کرد و نگاهش خشمگینشو به گوشیش داد.
اما میکی دوباره حرف زد و باعث شد تمرکز لیام روی موبایلش بهم بریزه
" مرد..خیلی صورتش داغون شده..!
حداقل یه دکتر ببرش."
لیام با اخم به میکی خیره شد و ازش خواست تا دهنشو ببنده...
.
.
.
.
.
.
.
کلاس دومشم با پرحرفی های میکی و حضور زین دربو داغون گذشت.
هربار که زین از جلوش رد میشد ناخودآگاه پرت میشد توی خاطراتش.......
دست خودش نبود ..مالیک براش تداعی کننده یه غم بزرگ بود.
نه خودش!
بلکه رفتارش وجودیتش..!!
انگار مالیکو از خیلی وقت پیش میشناخت و هر ضربه ایی که به اون میزد..
درواقع انگار به خودش زده بود.
حس میکرد هر زخمی که روی صورت کشیده اون پسر هست..
روی صورت خودشم هست.
این پسر با بقیه قربانیایش فرق داشت.
اما.. اون پسر باز هم یه عوضیه!
هنوزم یه عوضی بود و اگه درد کشیدن اون پسر به لیام هم منتقل میشد.. اشکالی نداشت.
چون لیام هم باید تقاص پس میداد ...
همه یک سری گناه دارن که باید یه روزی بخاطرش تاوان پس بدن..!
***
برای بار دهم به لویی زنگ زد ولی جوابگو نبود .زین حسابی برای رفیقش نگران بود ....
اونو حتی توی محوطه دانشگاهم ندیده بود و این نگرانی داشت دیوونش میکرد!
YOU ARE READING
[•••Two Ghosts•••] [ Z.M][L.S][N.Sh]
Fanfiction[ما بِه تَن دوئیم وَ اَندَر روح یِک.....!] . . . . . .