Vote Cm plz
.
.
.
.
.
.همین که لب های سردش لب های اون پسر ریزه میزه جلوش رو مزه کردن سریع با ترس عقب کشید و دستاشو که روی هوام مونده بودن رو با استرس پائین انداخت.
به صورت زین نگاهی نمیکرد و چشمای هراسونش روی سرامیکای جلوی آسانسور بالا پائین میشد.
اما زین آروم بود و لبخند محوی روی لب هاش نقش بسته بود.
ترس لیام رو میفهمید!
همین که اون قدم اول رو گذاشته بود باعث میشد قلب زین توی سینش تند تند بزنه.
بدون اینکه صدایی از خودش تولید کنه جلو رفت و فاصله ایی که لیام باهاش گرفته بود رو با قدم هاش پر کرد.
رفت و یک سانتی لیام ایستاد به چشم های لرزونش نگاه کرد.
اما لیام متقابلا زین رو نگاه نکرد....
پس اون پسر صورت لیام رو با دست گرفت و روی به روی خودش ثابت نگه داشت.
حالا لیام به زین خیره شده بود و این همه آرامش زین... داشت روی لیام هم اثر میذاشت.
زین حرفی نمیزد فقط خیلی آروم صورتشو دوباره نزدیک صورت لیام برد و وقتی که دید اون پسر پسش نمیزنه با خیالی راحت دوباره لب هاشو روی لب های لیام قرار داد و بوسید.
اون بوسه آروم نهایت پنج ثانیه زمان برد و وقتی زین خواست عقب بکشه لیام نذاشت و دوباره به سمت لب های زین هجمو برد و اون پسر رو غرق حس بهشتی طعم لبهاش کرد.
بعد از چند ثانیه دیگه زین عقب کشید و روی لب های قرمز شده لیام لبخندی زد و آهسته زمزمه کرد
-" ژاکتم مونده توی خونت.. میاریش؟"
لیام کمی اخم کرد و بعد آهسته گفت
+ " همینجا صبر کن"
زین عقب رفت و با لبخند ، لیام رو که به سمت خونش میرفت بدرقه کرد.
همین که قامت لیام از نظرش محو شد اون پسر لبخند بزرگی زد طوری که تمام دندون هاش مشخص شدن و توی دلش پروانه ها به حرکت درومده بودن..
زین اون شب خوشبخت ترین پسر دنیا بود!
.
.
.طولی نکشید که لیام با ژاکتی که داخل دستش بود بیرون اومد و قسمت جالب ماجرا اینجا بود که خودش هم هودی آبی رنگی تنش کرده بود.
زین ژاکت رو از دست لیام گرفت و تنش کرد و دکمه آسانسور رو زد و همزمان که به سمت لیام برمیگشت آروم گفت
YOU ARE READING
[•••Two Ghosts•••] [ Z.M][L.S][N.Sh]
Fanfiction[ما بِه تَن دوئیم وَ اَندَر روح یِک.....!] . . . . . .