11. Mickey...!

115 23 85
                                    

[Vote&Cm]









با سرعت هر چه تمام تر میروند و براش مهم نبود که چند تا چراغ قرمز رد کرده!

صدای موزیک راک و خشنش تا اخر زیاد بود و با ریتم اهنگش هماهنگ شد.

زخمای روی پنجه دستش بخاطر کتک زدن اون پسره حسابی میسوختن و کلافش کرده بودن.

اخم کرد و به زخماش خیره شد.

تلخندی زد و پرت شد توی خاطرات گذشتش...!

مودش پریده بود پس صدای آهنگو کم کرد و دور زد و به سمت خونه روند...




آروم جلوی خونه پارک کرد و بعد گوشیشو از روی داشبوردش برداشت و به ساعتش نگاهی انداخت.

ساعت دو صبح بود پس والدینش خواب بودن و باید با احتیاط رفتار میکرد!!

آهسته از ماشین پیاده شد و دره ماشینو خیلی اروم بست.

فاصله حیاط تا در خونرو به آهستگی طی کرد و یواش لای درو باز کرد و بعد بدون ایجاد کوچیک ترین صدایی اونو بست.

مستقیم به طرف پله ها رفت و خواست از پله ها بالا بره که با صدای جدی ویل ایستاد.


" با زین چیکار کردی؟ "


اولین سوالی که پرسید درمورد اون پسره لاغرمردنی بود.

لیام پوفی کشید.. مجبور نبود به اون توضیح پس بده پس راهشو کشید تا به سمت اتاقش بره که این دفعه ویل با داد گفت


" بهت میگم با زین چیکار کردی؟ هااا؟
چرا گوشیشو جواب نمیدهه؟ بهم بگو چیکارش کردییی؟"



لیام که میترسید پدرش از صدای ویل بیدار بشه سریع دوئید و جلوی دهن ویلو گرفت اما ویل عقب رفت و دست لیامو از روی دهنش برداشت و با گریه و بغض و داد جملاتشو ردیف کرد و توی صورت لیام کوبوند.


" چیکارش کردی که حتی جواب تلفنمم نمیده؟؟؟

من با هرکی که بخوام میگردم این به تو ربطی نداره!!

دست از سر منو زندگیم بردار!

چرا فقط نمیذاری خوشحال باشم ها؟

چون خودت نتونستی خوشحال باشی؟ منم نباید باشم؟

ازت متنفرم لیام......! "



و جمله آخرشو با لحن پائین و پر از نفرت گفت و سرشو پائین انداخت و یه قطره دیگه اشک از چشماش پائین ریخت. 

اون جملات مستقیم مثل تیری به قلب لیام خورده بود.

سد اشکاش درحال شکستن بود.. شنیدن اون حرفا اسون نبود!

اما نفس عمیقی کشید و سعی کرد بی احساس و بی تفاوت به نظر برسه درست مثل همیشه!

چیزی نگفت.. میخواست بگه....

[•••Two Ghosts•••]  [ Z.M][L.S][N.Sh]Where stories live. Discover now