10. Zayn...zayn Malik!

124 26 106
                                    

[vote&Cm]





آروم  چشمای خستشون از هم باز کرد.

دیدِش بخاطر گریه قبل از خوابش کمی تار و ناواضح بود.

مشتشو بی رمق به چیماش کشید و چند بار پلک زد تا تونست خوب ببینه...

با دیدن پوستر پاره شده فیلم بَتمن اونم توی سطل ءشغال یاده یک ساعت پیش  و اتفاقاتش با پدرش افتاد.

از اون مرد متنفر بود..!

ولی فقط برای پولش ازش پیروی میکرد تا روزی که بتونه روی پای خودش بأیسته.



بیخیال تفکراتش شد و همینطور که گوشیشو از روی میز کنار تختش برمیداشت از در اتاق بزرگش خارج شد.

تو فاصله اتاق تا اشپزخونه ، شماره دوست دخترشو گرفت و منتظر موند تا اون دختر با صدای گرمش روز لیامو بهتر کنه.


+" هی هانی"


و بوم...!

صدای اون دختر شیرین پشت خط پیچید .

لیام لبخندی زد و جوابشو داد و همزان لیوانی رو برای خودش پر اب کرد.



" هی عزیزم.. حالت چطوره"؟"


+" من خوبم درواقع..عالیم دانشگاه اینجا عالیه..!

دلم میخواد تا ابد اینجا بمونم.... اوه راسی تو چطوری؟"


_"منم خوبم.. یعنی .. بهترم"


لیام سعی کرد حال خوب اون دخترو خراب نکنه پس دروغ گفت.

شایع ترین دروغ دنیا "خوبم"




دختر اما متوجه لحن بی حال لیام شده بود.

توی دلش خودشو صدبار لعنت کرد ک چرا به دانشگاه نیویورک اومده....

اگه مثل لیام تو شیکاگو درس خونده بود ، الان میتونست پیش دوست پسرش باشه و حالشو خوب کنه.

+" هی اتفاقی افتاده؟ میدونم که یه چیزی شده.
کاش اونجا بودم.. واقعا پشیمونم از اومدن به اینجا .. "

_" هی هی مایا اروم باش ...!
من خوبم لازم نیست خودتو سرزنش کنی عزیزم"


+" اما من واقعا دلم میخواست الان پیشت باشم. "


لیام لبخندی زد و سعی کرد بحثو منحرف کنه..

اما با دیدن ویل که از پله ها پائین میومد و حسابی به خودش رسیده بود.. رشته کلامش پاره شد و کلا فراموش کرد چی میخواد بگه.


+" الو؟ لیام اونجایی؟"


و با صدای مایا به خودش اومد.


[•••Two Ghosts•••]  [ Z.M][L.S][N.Sh]Where stories live. Discover now