25.I SEE SOMETHING!

95 20 18
                                    

(Don't forget vote and cm)

.
.
.
.
.
.
.
.

با استرس و دست پاچگی به سمت پسرک رو به روش که داشت با چشمای قهوه اییِ کنجکاوش بهش نگاهش میکرد برگشت و همزمان که دستشو پشت سرش میبرد کامل به سمت زین برگشت.

زین نگاه خیرشو از روی لیام برنداشت و گفت



" اینجا چیکار میکنی؟"


لیام ةب دهنشو به آرومی قورت داد و سعی کرد لرزش صداشو مخفی کنه.


_" عام.. دنبال دسشویی بودم..دسشویی پائین پر بود."



توجیح وار گفت و زین تنها آهانی از دهنش خارج شد و سرشو به سمت اتاقش برگردوند و به اون اشاره کرد



" اونجاست. از مال من استفاده کن"






لیام باشه ایی گفت و به سمت اتاق بزرگ زین قدم برداشت و هنوز دوقدمی اتاق بود که بار دیگه با صدای زین از رفتن ایستاد



" راستی.."



لیام با شَک سرشو برگردوند و منتظر به زین نگاه کرد



" هنوزم.. ازون رول ها داری؟"



لیام زبونشو روی لب پائینش کشید و جواب داد


"عام.. جور میکنم برات.."



زین لبخند محوی زد و گفت



" خوبه پس شب همونجای قبلی میبینمت"





لیام سری تکون داد و راه نیمه موندشو به سمت اتاق زین رو از سر گرفت و زین هم جلو اومد و به چهارچوب در اتاق خودش تکیه زد.

دلش نمیخواست لیامو تنها بذاره..!


لیام هم به آرومی داخل شد و هنوز حضور زینو پیش خودش حس میکرد.

جلو تر رفت و نگاهی گذرا به اتاق شلخته و شلوغ زین انداخت و گیتار قدیمیه گوشه اتاق که زیر یه عالمه خرتو پرت بود توجهشو جلب کرد!

با دقت جلو رفت و به سیم های پاره شده گیتار چشم دوخت.

سر انگشتشو با لطافت تمام روی اونها کشید و صدای کم و گوش خراشی تولید شد...

بدون اینکه به سمت زین برگرده گفت



" اینا چرا پاره شدن؟"


زین شونه ایی بالا انداخت و همزمان که جلو میومد گفت

" داستانش طولانیه.."



لیام آهانی گفت و عقب رفت




" پس گیتار میزنی.. یا درسته که بگم .. میزدی!"




[•••Two Ghosts•••]  [ Z.M][L.S][N.Sh]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora