بکهیون چشم هاش رو ریز کرد و با اخم متفکرانه ای به چانیول خیره شد؛
بعد از چند لحظهی طاقت فرسا نگاهش از چشمهای چانیول، به سیاهی آشفته روی سینهش منتقل شد.نگاهش شفاف شد...
اخمهای بکهیون به کل باز شدند...
دوباره نگاهش رو بالا آورد و درحالی که روی تخت سنگی زانو زده و مثل یک جنین توی خودش جمع شده بود، به چشمهای شگفت آور چانیول خیره موند...
با نفرت به پسر نگاه میکرد و کلماتش رو تف میکرد
صدای گرفتهش حتی از زمانی که مملو از خشم بود هم خشدار تر شده بود:
-حرومزاده... به زودی... منتظر خاطراتی باش که هیچوقت به تو تعلق نداشتند...
دستش رو از دور شکم خودش باز کرد و به سمت سینهی چانیول وحشت کرده درازش کرد.
نوک انگشت های ظریف و بلندش رو به آهستگی روی سیاهی های سمت چپ سینهی چانیول کشید و نیشخند کجی روی لبهاش نشست.
چانیول به طور غیر ارادی، میخواست همون لحظه از اون محیط و از زیر دست و لمس های وحشتناک بکهیون، تا آخرین نفس فرار کنه...
اما دقیقا زمانی که نیشخند کج بکهیون عمیق تر شد، چشمهای سیاهش با اون لبخند چین گرفتند و چانیول ذوق رو توی وجودش دید؛ باریکهی خفیفی از خون گلگون از گوشهی دهنش جاری شد...
تمام تفکرات و ذهنیت های فرار رو به کل فراموش کرد.با چشمانی گرد شده به بکهیون زل زده بود و خون سرخ، لب های بکهیون رو به آهستگی زیباتر میکرد.
لمس انگشتهای کشیدهش روی هالهی سیاه سینهی چانیول چرخید و با دهان خونی ادامه داد:
-دردهات رو فراموش کردی. زخمهات مداوا شدن. احساسات بدی که بهت تعلق داشتن، رفتن. حالا... از درد کهنهای که توی وجودت گذاشتم لذت ببر عزیزم...
قلب چانیول به شدت توی سینهش میکوبید، درد عمیقی از طرف سینه تا گلوش تیر میکشید و احساس میکرد هر آن ممکنه درجا بمیره.
چیزی مثل بارقهای محو از ذهنش رد میشد.
بارها...
و بارها...
یک احساس عجیب...
این چه کوفتی بود که داشت احساس میکرد؟نگاهش به چشم های سرخ بکهیون دوخته شد، بکهیونی که به وضوح داشت خون بالا میاورد و چهرهش از شدت فشار سرخ شده بود.
با فشاری که به مویرگهای چشمش وارد میشد بعید نبود که اشکهای داغ و سرازیرش تا چند لحظهی دیگه به خون تبدیل بشن.
بکهیون سرش رو پایین انداخت و نگاهش رو از چشمهای فریب دهندهی چانیول دزدید.
بعد از چند ثانیهی طولانی چانیول بالاخره سر جاش توی خودش جمع شد و افکارش رو به زبون آورد:
+من.. حسش میکنم...
DU LIEST GERADE
《Whores Don't Cry》
Fanfiction《فـاحـشـهها گـریـه نمیکنن》 _چرا منو نمـیکشـی...؟ +صدای جیغ و فریادهات برام خیلی جذابتر از طـعـم گوشت بدنته. _برای چی..داری این کارو باهام میکنی...؟ +چون دیدن درد کشیدنت..وقتی که ساعتها بعد از بازی و شکنجه همچنان ناله میکنی، دیوونم میکنه. اشـک داغی...