چانیول فکر کردن به بیخیالی بکهیون و آرامش حداقلی که لوهان برخلاف چانیول داشت، رو تموم کرد و روی زمین سخت دراز کشید.
اهمیتی به سرمای سرامیکها نداد.
باید میخوابید.
باید میخوابید تا وقتی که بیدار میشه ببینه که تمام این اتفاقات فقط یه کابوس بد بوده...
یه کابوس بد به خاطر نوشیدن بی مهابای الکل توی یه شب سرد و نمدار زمستونی.
یه کابوس بد به خاطر سرمازدگی خودش و بیماری مادرش.
یه کابوس بد که صبح تموم میشه...🔱🔱🔱🔱🔱
لگد بعدی رو توی شکمش کوبید و پسرک روی سرامیکهای خیس محل کار کریس، از درد به خودش پیچید.
بکهیون کف کفشش رو روی شکم لخت لوهان گذاشت و به زمین فشارش داد، صورت پسرک از درد مچاله شد و مچ پای بکهیون رو بین دستاش گرفت تا فشار رو از روی سینه و شکمش برداره.
بکهیون پاشو محکمتر فشار داد و با فک منقبض شده گفت:
-چه غلطی میکردی؟؟؟ فقط بهم بگو توی اون اتاق، در گوش اسباب بازی من، چه گوهی خوردی؟؟؟لوهان از درد نالید و وقتی جوابی نداد، لگدهای ممتد بکهیون به پهلو و سینهش بود که صدای نالههاش رو درمیاورد. وقتی پای بکهیون به سر لوهان لگد زد، چشمای پسرک سیاهی رفت و از درد فریاد کشید.
-تو؟؟؟ تویی که نمیتونی دیک کوچیکتو توی شلوارت نگه داری میخوای از اون مواظبت کنی؟؟؟؟
لوهان با درد فریاد زد:
+شما خودتون گفتید ازش مواظبت کنم، من منظوری نداشتم...بکهیون کنارش خم شد و چنگش رو توی موهای قهوهای لوهان فرو کرد، اونا رو محکم کشید و سرشو روبروی خودش بالا آورد:
-کی. بهت. اجازه داد. باهاش. حرف بزنی. حیوون؟؟؟؟بغض ترسیدهی لوهان ترکید و اشکاش به پهنای صورتش جاری شدن:
+من نمی..نمیدونستم.. دیگه حرف نمیزنم.. غلط کردم.. دیگه حرف نمیزنم..بکهیون سرش رو با موهاش پرت کرد و صورت لوهان به شدت روی سرامیکای خیس کوبیده شد.
بوی جسد با بوی صابون قاطی شده بود و توی محیط سرد اطراف تهوع بدی به لوهان منتقل میکرد.
موهای صاف و مشکی بکهیون حالا با آشفتگی توی صورتش پخش شده بودن و تار موهاش روی پیشونی عرق کردهش چسبیده بودن.
بازوی پسرک رو محکم گرفت و بلندش کرد، بدن کوفته و کبودش رو کشون کشون دنبال خودش کشید و از اتاق بزرگ کار کریس خارج شد و وارد سالن اصلی شد.
با روبرو شدن دوبارهی لوهان با اون سالن وحشتناک که به خون آغشته بود، و اجساد اطرافش پخش بودن، وحشت کرد و بغض بدی به گلوش چنگ انداخت.
وقتی که بکهیون با قدمهای بلند و محکم به سمت دری گام برداشت که به سلولهای متعفن و حیوونای وحشی منتهی میشد؛ بغض لوهان ترکید و با صدای بلندی زد زیر گریه.
YOU ARE READING
《Whores Don't Cry》
Fanfiction《فـاحـشـهها گـریـه نمیکنن》 _چرا منو نمـیکشـی...؟ +صدای جیغ و فریادهات برام خیلی جذابتر از طـعـم گوشت بدنته. _برای چی..داری این کارو باهام میکنی...؟ +چون دیدن درد کشیدنت..وقتی که ساعتها بعد از بازی و شکنجه همچنان ناله میکنی، دیوونم میکنه. اشـک داغی...