🔱19🔱

659 142 67
                                    


با کنار رفتن کیسه از روی سر اون زن، تمام نواهای دنیا یک‌باره توی ذهن چانیول خاموش شدند.

با نمایان شدن اون چهره‌ی آشنا و دوست‌داشتنی...

پس شنیدن صدای آشنای اون گریه ها یک توهم باطل و دردناک نبود...

حالا وجود چانیول به رعشه افتاده بود،
زمانی که با آخرین حس باقیمونده توی وجودش زمزمه کرد:
+مامان...


نگاه راضی و خوشحال بکهیون به چشم‌های سیاه چانیول دوخته شده بود و دست‌ش به آهستگی روی سر زن کشیده میشد.

نفس‌های تند و منقطع زن حالا با دیدن چانیول بریده بودند، دهنش از تعجب باز مونده بود و با فک بریده ای به پسر برهنه خیره موند.

*چانیول... پسرم...

چانیول هیچ چیزی رو احساس نمیکرد، نمی تونست تکون بخوره، حتی نمیتونست به یاد بیاره که چطور نفس بکشه.

لبش رو گزید و نفس لرزونش رو خطاب به پسر پرکلاغی با بی جونی بیرون داد:
+خواهش میکنم.. این کارو نکن.. ولش کن.. من اینجام.. هرکاری که بخوای میتونی با من بکنی...

دیگه توی چهره‌ی چانیول خبری از غم و یا ترس نبود، اضطراب و لرزشی دیده نمیشد و تنها چیزی که میشد از نگاهش خوند نا امیدی محض و دردی بود که باعث میشد زبونش قفل بشه.

درست مثل وقتی که لبه‌ی پرتگاه لیز خوردی و در اون لحظه نمیتونی فریاد بزنی...

نمیتونی خودت رو به شدت تکون بدی تا رها بشی و نجات پیدا کنی.

مثل زمانی که یه مار افعی روبروت می خزه و تو فقط در سکوت تلاش میکنی خودت رو عقب بکشی...

انگار که هرچقدر بیشتر سکوت کنی، اون خطر حواسش پرت میشه و سریع تر از صحنه محو خواهد شد.

تنها کسی که زمزمه های سوالیِ اسیر دیگر که کیسه همچنان سرش رو پوشونده بود رو می شنید، کریس بود که با حس بدی در اونجا ایستاده بود و تماشا می کرد.
#چانیول...؟ چانیول...


چانیول با دریافت کردن سکوت بکهیون و نیشخند تاریکش، در حالی که چنگ محکمش مشتی از موهای مادر عزیزش رو نگه داشته بود، هوا رو توی ریه هاش حبس کرد و به دست‌های زنجیر کرده‌ی خودش تکونی داد.
+ولش کن خواهش میکنم، بهت التماس میکنم التماس...


بکهیون وزنش رو روی یک پاش انداخت و خنده‌ی کجی روی صورت قشنگش نقش بست. سرش رو تکون داد و کنار زنی که لباس‌هاش به دستور بکهیون همچنان به تنش باقی مونده بودند ، یک زانوش رو روی زمین زد.

نگاه خیره و مضطرب زن به جز چانیول دردمند نمی تونست جای دیگه ای بچرخه.

چنگ موهاش توی دست پسر پرکلاغی بود و علی رغم اینکه درست کنارش نیم نشسته بود، ولی اون مادرِ مهربون به هیچ وجه به بکهیون نگاه نمیکرد.

《Whores Don't Cry》Where stories live. Discover now