کای با دیدن اصرار چانیول به بالا آوردن شیطنت کرد، حس شومی توی وجودش رقصید و با لحن تهدید آمیزی، خطاب به بکهیون داد زد:_انگار یه نفر اینجا باید ادب بشه بک...!
با این حرف، چهار ستون بدن چانیول به رعشه افتاد؛ بکهیون بهشون نگاه کرد تا اوضاع رو تحلیل کنه و پسر مو فرفری رو دید که بالا آورده و از ترس می لرزه.
زانوهای چانیول میلرزیدن ولی بدون هیچ اهمیتی خودشو جمع کرد، روی پاهای بی جونش ایستاد و دست از استفراغ کردن کشید.
نیشخند کای و بک به خنده تبدیل شد و جونمیون خطاب به بک گفت:
+فکر نکنم انقدر که از تو میترسن، از عزرائیل بترسن...!بکهیون سر جسدی که موهاش توی مشتش بود رو تاب میداد.
مثل بچهای که اسباب بازی جدیدی خریده و حالا ازش خسته شده؛ سر رو کنار جسم مرد پرت کرد و سمت چانیول رفت.خطاب به جونمیون که ازش دور میشد گفت:
_من کسیام که باعث میشم هر لحظه آرزوی دیدار با عزرائیل رو داشته باشن..!
صدای دست زدن های شخصی توی محیط پیچید؛ قدم های قدرتمندی کف سالن بزرگ که توش به جز اسیرها و زنجیرهای متصل به دیوار چیز دیگهای وجود نداشت پژواک میشد.
بکهیون روبروی کای و چانیولِ لرزون ایستاده بود ولی حالا نگاهش رو سمت پسر کشیده و چابکی که سمتشون میومد داد.
کای با دیدنش چانیول رو رها کرد و بدون توجه به ولو شدنش روی زمین، سمت پسر با موهای نقرهای رفت: هی چرا دیر کردی سهون...؟!
وقتی بهش رسید، سرش رو خم کرد و لبهاش رو روی لبای قلوهای سهون فشار داد و با بوسهی محکم و کوتاهی بهش خوش آمد گفت.
ناگهان صدای لرزون از خشم و نفرتی از میون اُسَرا، با نهایت توانش فریاد زد: همجنسباز های کثیف. جانیهای روانی. شما فقط حیوونای وحشی و متجاوزای هرزه اید نه هیچ...
با طنین بلند شلیک گلوله، صدای مرد خفه شد.
صدای شلیک تفنگ، لرزهی دیگهای به بدن چانیول داد و شادی بک رو بیشتر کرد.
سهون لباشو از کای جدا و سرش رو کج کرد تا نتیجهی شلیکی که کرده بود رو ببینه، کای هم خط نگاهش رو گرفت و به مرد نگاه کرد.
مرد خونی با سر متلاشی شده بر اثر شلیک گلوله، در بین اسرای دیگه مرده بود.
کای لبخند گرمی زد و با افتخار بهش گفت:
_دقیقا به هدف...!سهون لبخند قشنگی زد و با اشتیاق پرسید:
+بدون من غذا خوردی؟؟؟کای به جسد بی سر کنار بکهیون اشاره کرد و گفت:
_نه منتظر تو بودم؛ (به اجساد لت و پار شدهی کنار سالن اشاره کرد) بکهیون و جونمیون ناهار خوردن... ولی اونی که بکهیون کشت رو گذاشتم برای خودمون تا با هم ناهار بخوریم.
YOU ARE READING
《Whores Don't Cry》
Fanfiction《فـاحـشـهها گـریـه نمیکنن》 _چرا منو نمـیکشـی...؟ +صدای جیغ و فریادهات برام خیلی جذابتر از طـعـم گوشت بدنته. _برای چی..داری این کارو باهام میکنی...؟ +چون دیدن درد کشیدنت..وقتی که ساعتها بعد از بازی و شکنجه همچنان ناله میکنی، دیوونم میکنه. اشـک داغی...