بکهیون وحشیانه به مادر خودش نگاه کرد. دستش حالا از خشم و جنون می لرزید.
ساعد مادر منفور ش رو بین انگشت هاش فشرد و با خشمی که از غم لبریز بود فریاد زد:
-عشق مادرانهای که در هر شرایطی بهم ثابتش کردی عفریته!
بکهیون با نفرت دندون هاش رو روی هم سایید و وحشیانه سر جاش ایستاد.
پاهای کشیدهش قدم های بلندی برداشتند برای حملهور شدن به سمت زن دیگری که اونجا روی زانو هاش افتاده بود.
اخم عمیق بکهیون به پیشونیش چین مینداخت و چانیول نمی تونست لرزش دست های خودش رو مهار کنه.
از تماشای مادرش در اون وضعیت، روبروش، در حالی که در بین چنگال یه عقاب بی رحم گیر افتاده...
با حرکت شدید بکهیون، که کیسه رو از روی سر زن کشید و چهرهی رنگ پریدهش رو نمایان کرد، توجه چانیول برای چند لحظه از مادر عزیزش برداشته شد.
هنوز هم نمی تونست تپش قلب خودش رو کنترل کنه.
با این حساب که تا الان داشت پیش می رفت، این پسر وحشتناک و عجیب و خونخوار...
برادرش بود...؟!چانیول فقط میخواست به همراه مادرش از اونجا فرار کنه و دیگه هیچوقت چشم هاش رو روی هم نذاره تا مبادا خواب این خراب شده رو ببینه...
با صدای جیغ مانند مادرش که اسم زنی رو صدا میزد، به خودش اومد.
به جز مادرش، زنی رو میدید که با پوست رنگ پریده و موهای موج دار ژولیده، از وحشت می لرزید.
مادرش با وحشت، چشمای گشاد و دهان دریده به زن زل زده بود و صورتش قرمز و از اشک خیس بود.
انگار هر چه بیشتر زمان سپری میشد اوضاع برای افراد دور و برش روشن تر و برای خود چانیول گنگ تر می شد...
الان مادرش اسم این زن رو صدا زده بود...؟
بکهیون روبروی زن رنگ پریده ایستاده و نیشخند سیاهی که روی لب هاش نقش بسته بود، تشنج جو رو بیشتر میکرد.
مردمک چشم های زن تنگ شده بود و تلاش میکرد تا نگاهش رو به روشنایی اندک عادت بده.
با ترس سرش رو بالاتر گرفت و با دیدن بکهیون روبروی خودش، نفس کشیدن رو فراموش کرد...
حاضرین به وضوح می دیدند که ضجه های زن چطور به یکباره خفه شد و با دهن باز و چشم های گشاد شدهش از دیدن بکهیون، خشکش زده بود.
لب هاش پس از چند دقیقهی کوتاه تکون خوردند ولی هیچ نوایی از بین اونها بیرون نمی اومد. زن حتی به مادر چانیول هم نگاه نمی کرد، حتی نمی تونست به وحشت از چیزی به جز پسری که روبروش ایستاده بود فکر کنه...
ČTEŠ
《Whores Don't Cry》
Fanfikce《فـاحـشـهها گـریـه نمیکنن》 _چرا منو نمـیکشـی...؟ +صدای جیغ و فریادهات برام خیلی جذابتر از طـعـم گوشت بدنته. _برای چی..داری این کارو باهام میکنی...؟ +چون دیدن درد کشیدنت..وقتی که ساعتها بعد از بازی و شکنجه همچنان ناله میکنی، دیوونم میکنه. اشـک داغی...