-تو یه حرومزاده ی کثیفی چانیول.. اسباب بازی حرومزادهی کثیف من.. باید بابتش به خودت افتخار کنی پسر.. درست نمیگم؟؟؟بغض چانیول ترکید و با گریه گفت:
+آره بکهیون، درست میگی...بکهیون سر تکون داد و نفس عمیقی کشید.
از جاش بلند شد و از اتاق بزرگ و لخت بیرون زد.توی راهرو به بازوی لوهان چنگ زد و اونو به زور دنبال خودش کشید تا اینکه لوهان ملتمسانه متوقفش کرد. بکهیون که فقط به یه جرقه نیاز داشت تا انبار باروتش منفجر بشه، با عصبانیت بهش نگاه کرد. ولی وقتی که لوهان روبروش روی زانوهاش افتاد و پاهای بکهیون رو گرفت، یکه خورد.
مگه بکهیون میخواست باهاش چیکار کنه که لوهان این جور به پاش افتاده بود؟
صدای التماسهای لوهان بین هقهق گریههاش به گوش میرسید: تو رو خدا به اون قفس بَرَم نگردونید.. خواهش میکنم.. خواهش میکنم دوباره منو نفرستید اون تو.
بکهیون پاشو محکم عقب کشید و از بین دستای لوهان آزادش کرد. پسرک که میلرزید، روی زمین پرت شد و تعادلش رو از دست داد.
بکهیون دلش میخواست تمام ناراحتیهاش رو با لگد روی شکم و صورت لوهان خالی کنه، اما با نیمنگاهی به اتاق انتهای راهرو، نظرش عوض شد.خم شد، دوباره بازوی لوهان رو کشید و از روی زمین بلندش کرد. ابروهاش با اخم عمیقی به هم گره خورده بودن و خیلی سرد گفت:
-اون به غذا و گاهی به پرستاری نیاز داره.لوهان ساکت شد و دیگه گریه نمیکرد؛ فقط به انتظار بقیهی حرف پسر پرکلاغی بهش نگاه میکرد تا بوی خونی که مشامش رو آزار میداد، حواسش رو پرت نکنه.
-و برطرف کردن اینا، وظیفهی توئه.
لوهان در جواب چشمای بکهیون، که روح رو از کالبد بیرون میکشیدن، تند تند سرش رو تکون داد: چشم چشم چشم.
بکهیون سرش رو تکون داد، بازوی لوهان رو محکم چسبید و به سمت اتاق بزرگ برگشت.
با برگشتنش به اتاق، چانیول که گوشهی دیوار کز کرده بود، خودشو جمع کرد و چشمای پف کرده و قرمزش رو به بکهیون دوخت.به نظرش این انزجارآور ترین کار جهان بود، ولی بکهیون فقط به خاطر نگاه نکردنش بهش میتونه چانیول رو توی همین زیرزمین زنده زنده دفن کنه.
پسر پرکلاغی با دیدن چشمای پف کرده و به خون نشستهی چانیول اخم کرد و یه ابروش رو بالا انداخت:
-مگه بهت نگفتم هیچوقت گریه نمیکنی؟ به همین زودی درساتو فراموش میکنی؟ حتما باید مجبورت کنم بنویسیشون تا یادت بمونن؟چانیول با بغض ترسیدهای سرشو به چپ و راست تکون داد:
+من.. من گریه نمی.. نمیکنم.
YOU ARE READING
《Whores Don't Cry》
Fanfiction《فـاحـشـهها گـریـه نمیکنن》 _چرا منو نمـیکشـی...؟ +صدای جیغ و فریادهات برام خیلی جذابتر از طـعـم گوشت بدنته. _برای چی..داری این کارو باهام میکنی...؟ +چون دیدن درد کشیدنت..وقتی که ساعتها بعد از بازی و شکنجه همچنان ناله میکنی، دیوونم میکنه. اشـک داغی...