پارت اول

3.4K 353 103
                                    

+صورتِ آدمک چوبی به دار آویخته شده، هرگز کبود نمیشه!

عروسک چوبی رو از بین طناب های پیچیده شده آزاد کرد و برای ثانیه ای به دست گرفت و به چشمان همیشه اندوهگینش خیره شد و سپس با نهایت خشونت روی میز مقابلش پرتاب کرد...

صدای برخورد چوب، با میز شیشه ای از بین هیاهوی کر کننده موزیک راکِ در حال پخش گذشت و با فریادِ خنده مرد به پایان رسید

مرد، انگشت اشارش رو بالا گرفت و آدمک چوبی رو خطاب قرار داد

+ تا حالا از مترسک، درباره تنهاییش پرسیدی؟!

با دیدن سکوت آدمک چوبی، سرش رو به نشونه تاسف تکون داد و گفت:

+ منم به اندازه همون مترسک تنهام، اما هرگز اسیر بازی کلاغا نمیشم!

سکوت آدمک چوبی رو به نشونه تایید حرفاش گذاشت و احساس قدرت کرد!

سرش رو بالا گرفت و دستاش رو از پشت به هم غلاب کرد و تو خیالش به تمام مترسک های دنیا فخر فروخت!

مکالمه یک طرفشون با خوردن تقه ای به در شکسته شد.

مرد قوی هیکلی در چارچوب در قرار گرفت و شاهد دوباره افتادن آدمک چوبی سر میز شد و فریاد رئیسش که با لذت میگفت:

+وقت بازیه!

**************************************

با باز شدن درب از سمت راننده، با اقتدار همیشگی که درخورش بود، از ماشین پیاده شد و درحینی که کت گران قیمتش رو به سمت پایین میکشید، ابروی چپش رو بالاداد و با چشماش دید که "بارِ " پیش روش، چطور با تمام بیروح بودنش به اون خوش آمد میگه!

قدم اولش رو مطمئن تر از همیشه برداشت!

اون اومده بود تا دوباره رخ نمایی کنه...باید نشون میداد شاه واقعی کیه!

طاقت باختن رو نداشت و محال بود بدون بُرد، پاش رو از این بار بیرون بذاره!

صدای کرکننده موزیک، با هر قدمی که برمیداشت، شدید تر میشد و لبخندِ روی لباش رو پررنگ تر میکرد

از دالان تاریکی گذر کرد و پرده قرمز رنگ، به وسیله بادیگاردش از مقابلش کنار زده شد تا راه رو برای "پادشاه پاسور" باز کنه!

با کنار رفتن پرده، جمعیت نیمه آشنای همیشگی ظاهر شدن و مرد رو وادار کردند، برای لحظاتی دست از راه رفتن بکشه و چشماش رو به صحنه مقابل بده که چطور برای رقصیدن از تمام انرژیشون مایه میذارن و بدن هاشون، چطور انقدر هماهنگ با موزیک حرکت میکنه!

به نظرش مسخره بود!
همه چیز جز پاسور مسخره و بیهوده به نظر میومد!

پوزخندی زد و دستش رو سمت بادیگاردش دراز کرد

بادیگارد فورا متوجه درخواست اربابش شد و فندکِ نقره نشان و عتیقه رو از جیب کتش بیرون کشید و به دست اربابش داد

LuCifer | Chanbaek | FULLWhere stories live. Discover now