پارت نوزدهم

941 192 168
                                    

از هیجان تصاحب تنی که باور داشت برای بدست آوردنش تا امروز کوتاهی کرده، چشمای پر شهوتش رو بست و با کمک دستاش از پشت، رون هایی رو نگه داشت که از درد و ترس میلرزن!

نوک آلتی که به زور وارد حریم تنگ بکهیون کرده بود رو بدون هشدار بیرون کشید و بار دیگه با خشونت بیشتری وارد کرد

چانیول: تو باید یاد بگیری نسبت به آدما مهربون تر باشی!

آلتش رو با فشار بیشتری داخل برد و باعث شد تا بکهیون همونطور که از شدت درد زیاد به گریه افتاده، به پاهای چان فشار بیاره تا حداقل آروم تر به حریم تنش تجاوز کنه!

چانیول: مسبب دردی که میکشی تنها خودتی!

آلتش رو بار دیگه بیرون کشید و با شتاب بیشتری داخل برد و خونی که به نرمی ورودی بکهیون رو رنگی میکرد!

چانیول: من از تو چیزای زیادی یاد گرفتم!

بدون توجه به خون ریزی بکهیون و التماس هاش برای متوقف شدن توی بدنش و فرصت برای عادت کردن به اون حجم بزرگی که داره تنش رو به دو نیم تقسیم
میکنه، ناله بلندی کرد و خودش رو  خودش رو جلوتر کشید تا مقدار بیشتری از آلتش رو وارد فضای تنگ بکهیون کنه!

چانیول: یاد گرفتم که نمیشه با آدما مهربون بود! حتی با کسی که بارها به جامون کتک خورده! مگه نه بیون بک؟! تو اینطور فکر نمیکنی؟!

بکهیون ناله بلندی کرد و به گلوش چنگ زد!

بکهیون: چان... این خیلی... خیلی...

چانیول: دردناکه؟!

نیشخندی زد و تلاش کرد تا با بی رحمی بیشتری تنی رو هدف خشمش قرار بده که برای جفت شدن با بدن چان طراحی و ساخته شده!

بکهیون هقی زد و آلتی که هنوز حتی تا نیمه هم وارد بدنش نشده بود رو به دست گرفته و ناله زیبایی که با اون لمس از دهان چان خارج شد!

بکهیون: رحم...رحم کن...لعنتی...تو...آخخخخ!

با ورود حجم بیشتری که ورودی خونینش رو فتح میکرد، آخ بلندی گفت و بدون کنترل با یه دست به موهای خودش و با دست دیگه به خاک چنگ زد و بدنش رو سفت تر کرد و همین کار باعث شد تا دردی به مراتب شدید تری رو تجربه کنه!

چانیول: رحم؟! مثل کاری که با تو با من کردی؟!

بکهیون مشتش رو به زمین کوبید و در حالی که صورتش از زور درد قرمز و مچاله شده بود فریاد کشید

بکهیون: مگـه مـن چیـکارت کـردم؟! این کینـه... این خشـم...

از حس اینکه آلت چان دوباره داره از بدنش خارج میشه به خودش لرزید و لحنی که حالا رنگ التماس به خودش گرفته بود!

بکهیون: چان.. چان...لطفا... این خیلی دردناکه... چــــان!

با خروج چانیول از بدنش به هق هق افتاد و سعی کرد وروی خالی و خونینیش رو لمس کنه!

LuCifer | Chanbaek | FULLWhere stories live. Discover now