از هیجان تصاحب تنی که باور داشت برای بدست آوردنش تا امروز کوتاهی کرده، چشمای پر شهوتش رو بست و با کمک دستاش از پشت، رون هایی رو نگه داشت که از درد و ترس میلرزن!
نوک آلتی که به زور وارد حریم تنگ بکهیون کرده بود رو بدون هشدار بیرون کشید و بار دیگه با خشونت بیشتری وارد کرد
چانیول: تو باید یاد بگیری نسبت به آدما مهربون تر باشی!
آلتش رو با فشار بیشتری داخل برد و باعث شد تا بکهیون همونطور که از شدت درد زیاد به گریه افتاده، به پاهای چان فشار بیاره تا حداقل آروم تر به حریم تنش تجاوز کنه!
چانیول: مسبب دردی که میکشی تنها خودتی!
آلتش رو بار دیگه بیرون کشید و با شتاب بیشتری داخل برد و خونی که به نرمی ورودی بکهیون رو رنگی میکرد!
چانیول: من از تو چیزای زیادی یاد گرفتم!
بدون توجه به خون ریزی بکهیون و التماس هاش برای متوقف شدن توی بدنش و فرصت برای عادت کردن به اون حجم بزرگی که داره تنش رو به دو نیم تقسیم
میکنه، ناله بلندی کرد و خودش رو خودش رو جلوتر کشید تا مقدار بیشتری از آلتش رو وارد فضای تنگ بکهیون کنه!چانیول: یاد گرفتم که نمیشه با آدما مهربون بود! حتی با کسی که بارها به جامون کتک خورده! مگه نه بیون بک؟! تو اینطور فکر نمیکنی؟!
بکهیون ناله بلندی کرد و به گلوش چنگ زد!
بکهیون: چان... این خیلی... خیلی...
چانیول: دردناکه؟!
نیشخندی زد و تلاش کرد تا با بی رحمی بیشتری تنی رو هدف خشمش قرار بده که برای جفت شدن با بدن چان طراحی و ساخته شده!
بکهیون هقی زد و آلتی که هنوز حتی تا نیمه هم وارد بدنش نشده بود رو به دست گرفته و ناله زیبایی که با اون لمس از دهان چان خارج شد!
بکهیون: رحم...رحم کن...لعنتی...تو...آخخخخ!
با ورود حجم بیشتری که ورودی خونینش رو فتح میکرد، آخ بلندی گفت و بدون کنترل با یه دست به موهای خودش و با دست دیگه به خاک چنگ زد و بدنش رو سفت تر کرد و همین کار باعث شد تا دردی به مراتب شدید تری رو تجربه کنه!
چانیول: رحم؟! مثل کاری که با تو با من کردی؟!
بکهیون مشتش رو به زمین کوبید و در حالی که صورتش از زور درد قرمز و مچاله شده بود فریاد کشید
بکهیون: مگـه مـن چیـکارت کـردم؟! این کینـه... این خشـم...
از حس اینکه آلت چان دوباره داره از بدنش خارج میشه به خودش لرزید و لحنی که حالا رنگ التماس به خودش گرفته بود!
بکهیون: چان.. چان...لطفا... این خیلی دردناکه... چــــان!
با خروج چانیول از بدنش به هق هق افتاد و سعی کرد وروی خالی و خونینیش رو لمس کنه!
YOU ARE READING
LuCifer | Chanbaek | FULL
Fanfiction#Complete فیکشنی که تا مدتها ذهنت رو به تسخیر خودش درمیاره و روی روحت خش میندازه🕷 فیکشــن: لــوسیفــر ♠️ luCifer ♠️ کاپــل: چانبــک ، ویکــوک ، کوکــوی ژانـر: ارباببــردهای ، روانشناسی ، اسمــات ، رازآلــود ، ترســناک نویسنـده: مهتــا روز آپ: #ک...