پارت یازدهم

598 135 16
                                    

رویارویی با کابوسی که داره از دل واقعی ترین لحظاتت بیرون میاد درست مثل جنگیه که از قبل بازنده اش رو اعلام کردن! اونقدر بیرحمانه و سریع رخ میده تا حتی فرصت نداشته باشی ازش اجتناب کنی!

جونگکوک درست در مرکزی ترین نقطه از جنگی ایستاد که قرار نبود بازنده ای جز اون داشته باشه!

هنوز نگاه وحشی و حالت درنده ی بکهیون به زنده ترین شکل در برابرش حاضر میشد و جونگکوک نمیتونست شباهتی بین اون نگاه با چشمایی رو پیدا کنه که با ترسی که توشون موج میزد، در لحظه ی آخر التماسش میکردن تا اون رو ببخشه!

هنوز وقتی چشماش رو میبست میتونست به وضوح صدای گام های لنگانی رو بشنوه که دارن با بیشترین سرعت ازش دور میشن... طوری که انگار از اون نه، بلکه میخوان از خود بکهیون فرار کنن!

هر چی بیشتر به بکهیون فکر میکرد، فشوردگی قلبش، درست زیر قفسه سینش با وضوح بیشتری احساس میشد!

جونگکوک: ببینمت!

به سمت تهیونگی برگشت که هنوز با حالتی شوکه به جای خالی بکهیون خیره بود و نفس نفس میزد!

جونگکوک: برگرد بذار ببینمت!

گوشه ی آستین تهیونگ رو کشید و وادارش کرد تا به اون توجه کنه!

تهیونگ با کشیده شدن آستینش هیسی گفت و چشماش رو از شدت درد بست!

جونگکوک دستپاچه تر از قبل شد و با همون حالت زار و خسته اش، خودش رو روی زمین کشید و حالا درست مقابل پای تهیونگ نشسته بود!

تهیونگ: چیزی نیست!

با دیدن چهره ی غرق در نگرانی اون، دستش رو عقب برد تا امکان دسترسی جونگکوک رو کم کنه اما اون یه چیزی رو نمیدونست! جونگکوک اگر هدفی داشت، حتما بهش میرسید!

جونگکوک با دیدن امتناع تهیونگ، با اصرار بیشتری به سمت جلو خم شد و تقریبا در آغوش تهیونگ فرو رفت تا بالاخره موفق شد به بازوی زخمیش دسترسی پیدا کنه!

به خونی که پیراهن تهیونگ رو رنگی کرده بود دستی کشید و اونقدر پیش روی کرد تا به زخمی که هنوز خونریزی داشت دست پیدا کنه!

جونگکوک: خیلی درد میکنه؟!

دستی سطحی به زخمش کشید و با فرو رفتن چهره ی تهیونگ در هم اونقدر شرمنده شد که پس از کشیدن آه دردناکی، سرش رو پایین انداخت!

نمیتونست خودش رو بابت فاجعه ای که رخ داده بود مقصر ندونه!

دلیل آوارگی بکهیون و احساس گناهی که تا الان حتما اون بچه رو از پا انداخته بود و همینطور زخم روی دست تهیونگ، هیچ کس جز اون نمیتونست باشه!

از تمام اطرافیانش شرمنده بود اما جمله ای پیدا نمیکرد که در وصف این حجم از شرمساری کارآمد باشه! پس به کوتاه ترین کلمه که عمیق ترین مفهوم رو میرسوند پناه برد

LuCifer | Chanbaek | FULLWhere stories live. Discover now