اگه میشد چانیول رو از روی ظاهرش قضاوت کرد، بی شک اون بی نقص ترین قاتل افسانه ای بود که سوار بر اسب سیاه به تاخت میتازه... اون میتونست نقش جذاب ترین شاهزاده ی خونخوار تاریخ رو اونقدر روان بازی کنه که نشه براش بازیگری جایگزین کرد!
همه این مُهملات در حالی از جداره های ذهن بکهیون به نرمی گذر کرد که اون برای لحظه ای کوتاهی بخاطر خلاصی از درد کمرش به سمت راست چرخید و تونست نمیرخ دیوانه کننده ارباب تاریکی رو ببینه که در حال رانندگی عمیقا توی فکر فرو رفته و همونطور که با یه دستش کنترل فرمون رو به چنگ گرفته، دست دومش رو به پشت گردنش تکیه داده و باعث شده تا بکهیون برای دقایق کوتاهی در مورد ظواهر لعنتیش به فکر فرو بره!
چانیول: میدونم چشم پوشی از جذابیتم برات سخته اما چطوره چشمات ببندی و یکم بخوابی چون بعید میدونم با انرژی که امروز ازت گرفتم اونقدر جون داشته باشی که کل مسیر رو با دید زدن من به مقصد برسونی!
بکهیون تکخند ناباورانه ای زد و با هر جون کندی که بود بدن دردناکش رو به سمت مخالف چان و درست روی پهلوی ضربه دیده اش چرخوند تا فقط مُهر سنگینی به دهان یاوه گوی چانیول بکوبه و در حالی که درد امانش رو بریده بود معترضانه غرید
بکهیون: بخاطر بلایی که سرم آوردی حتی نمیتونم راحت روی صندلی بشینم و حالا مجبورم میکنی تا به مزخرفاتی که در مورد جذابیت خیالیت به هم میبافی گوش کنم!
چانیول شونه ای با بیخیالی بالا انداخت و با لحن خاصی اضافه کرد
چانیول: من به کاری مجبورت نمیکنم! من حتی تلاشم نمیکنم... تو خودت انجامشون میدی!
بکهیون که به شدت عصبی شده بود، به سمت جلو چرخید و حتی توجه نکرد که با این چرخش های پی در پی داره چقدر به زخمای تازه شکل گرفته اش، آسیب میرسونه!
بکهیون: من هرگز کاری که ازش متنفرم رو انجام نمیدم! تو و کنترل مزخرفی که روی ذهن و افکارم داری، مقصر همه چیزین!
چانیول پوزخندی زد و فرمون رو به سمت راست چرخوند و وارد یه مسیر فرعی و بی نهایت تاریک و پیچ در پیچ شد
چانیول: پس اعتراف کردی که بنظرت جذابم!
بکهیون همونطور که سعی میکرد کمرش رو از صندلی فاصله بده تا از برخورد زخماش با چرم ماشین بیشتر از این عذاب نکشه، با حرص غرید
بکهیون: مزخرفـه! تنها حسـی که با دیدن صورتت بهم دسـت میده، تهـوعـه!
چانیول همونطور که با شتاب از اتوبان و مسیر اصلی فاصله میگرفت، در ابتدای جاده کوهستانی بدون هشدار قبلی ماشین رو کنار زد و سرعت غیرقابل کنترلش بعلاوه حرکت غیرمنتظرش برای ترمز سریع باعث پیچیدن صدای وحشتناکی در دل کوهستان تاریک شد!
YOU ARE READING
LuCifer | Chanbaek | FULL
Fanfiction#Complete فیکشنی که تا مدتها ذهنت رو به تسخیر خودش درمیاره و روی روحت خش میندازه🕷 فیکشــن: لــوسیفــر ♠️ luCifer ♠️ کاپــل: چانبــک ، ویکــوک ، کوکــوی ژانـر: ارباببــردهای ، روانشناسی ، اسمــات ، رازآلــود ، ترســناک نویسنـده: مهتــا روز آپ: #ک...