پارت بیست و پنجم

659 145 129
                                    

سرنوشت برخلاف تصور عموم، قربانی هاش رو گلچین نمیکنه بلکه به دام میندازه!

نیمه شبی که پس از گذران کابوس های شبانه همیشگیش و بی توجه به مقررات سختگیرانه کاخشون درحالی که معدش از شدت درد به هم پیچیده بود، بیصدا از پله های چوبی و بلند عمارت بالا میرفت، حتی تصورش رو هم نمیکرد قدم توی چه مسیری میذاره!

بدن کوچک چانیول که با توجهات بی سابقه پدرش طی روزهای گذشته پروار شده بود، با هر قدمی که برمیداشت، بیش از پیش تحلیل میرفت و رو به سوی ضعف برمیداشت!

چشم های بیقرار و خیسش رو به هر سمت میچرخوند و چیزی جز تاریکی بهش لبخند نمیزد و دست هایی که جرئت نداشتن چراغی رو روشن کنن تا مبادا کسی از حضورش توی ساعات ممنوعه باخبر بشه!

ورود بی اطلاع ارباب پارک به عمارت و خروجش از معبد توی اون وقت سال اونقدر برای اهالی عمارت غیرمنتظره بود که همگی رو به حدی به تکاپو بندازه که پس از 12 شب، نایی برای باز نگه داشتن چشم هاشون نداشته باشن و چانیولی که توی اون ساعت از نیمه شب بیقرار بود!

پاهای کوچکش رو وادار میکرد تا با پیوستگی گام بردارن و همونطور که سعی میکرد شلوار گشاد سورمه ای رنگش رو بالا بکشه تا خودش رو از سقوط حفظ کنه، قدم های آروم تری برمیداشت و پله های چوبی رو به انتها میرسوند

پاش رو با احتیاط روی پله آخر گذاشت و خط نوری که به زیبایی روی روفرشی های مخملیش افتاد، توجهش رو جلب کرد

به دنبال نور قدم برداشت و باریکه نور رو با اشتیاق به انتها رسوند و پشت درب مکانی ایستاد که شدیدا به نظرش آشنا میومد و به نظر میرسید که مکررا ملاقاتش کرده!

پدر: تو هنوز نخوابیدی؟!

چانیول به محض شنیدن صدای پدرش از پشت درب، حتی جرئت نکرد از لای در به داخل نگاهی بندازه و وحشت زده قدمی به سمت عقب برداشت و با خودش فکر کرد که ممکن نیست هنگام بالا اومدن از پله ها صدایی از خودش تولید کرده باشه!

پدر: میدونم اونجایی پسر کوچولو!

چانیول: اینجا نیستم!

جفت مشت های کوچیکش رو روی لب هاش گرفت و چشم هاش رو از شدت ترس روی هم فشار داد

پدر: اما من میتونم صدات رو بشنوم!

چانیول: تو صدایی نمیشنوی!

اونقدر پلک های لرزونش رو روی هم فشار داد تا خسته و دردناک بشن!

پدر: پس میگی اگه در رو باز کنم، نمیتونم تو رو ببینم؟!

چانیول در تاریکی اطراف به دنبال پناهگاهی برای مخفی شدن میگشت اما از ادامه حرف پدرش شوکه شد

پدر: چه حیف! خیلی امیدوار بودم اون کسی که پشت در ایستاده، تو باشی!

چانیول فشار دست هاش رو از روی لبش کمتر کرد و پلک هایی که به حالت نیمه باز درومدند

LuCifer | Chanbaek | FULLحيث تعيش القصص. اكتشف الآن