پارت سوم

930 199 58
                                    

طوفان، بی شک از جدایی مرگ بارِ گلبرگ های سرخ و پایان غم انگیزِ رز خونین اندام، آگاهی نداشت... آنگاه هرگز نمی وزید!

*************************************

باد، لای تارهای ظریف موهایش پی سرگردانی بود و خنکای لطیفی که نسیم نامیده میشد، پوست رنگین شده از شرمش رو نوازش میکرد!

سرش رو پایین انداخت و از حسرت سنگ ریزه های خاکستری زیر پاهایش، نالان شد

کاش میتونست توی این لحظات شرم آور به اعمق زمین فرو بره و بی هیچ دغدغه ای، نفس کشیدن رو تمرین کنه!

چرا که در اون موقعیت عجیب، تمام اکسیژن جهان هم برای ثانیه ای زندگی بخشیدن به بکهیون، کافی نبود!

+ کوچولو؟ صدامو نمیشنوی؟ ازت پرسیدم هرزه جدید ارباب چان تویی؟!

خدمتکار بار دیگه رو به بکهیون، جملش رو با صدای آروم تری تکرار کرد و به شکل نامحسوس، دستی به بازوی لاغر و ضعیف پسرک خجل رو به روش کشید!

بکهیون دست راستش که به رعشه افتاده بود رو به سمت عقب هدایت کرد تا توجه خدمتکار رو به خودش جلب نکنه و همونطور که سعی داشت جملات عجیب و شرم آور زن پیش روش رو آنالیز کنه، لب هاش رو از هم فاصله داد

بکهیون: من... پدر روحانی گفت که من...باید...

چشماش رو بست و لعنتی زیر لب فرستاد

نمیتونست قبول کنه که حتی قدرت تکلمش هم به واسطه ی خجالت از کار افتاده باشه!

چنگی به مچ دست لرزونش زد، که با قورت دادن آب دهانش هماهنگ شد و بعد از صاف کردن صداش ادامه داد

بکهیون: میتونم... میتونم با رئیس چان ملاقات داشته باشم؟

دست نرمالش رو به درون جیبش برد و بدون توجه به نگاه متعجب خدمتکار، برگه ای ازش بیرون کشید و رو به روی چشم های کنجکاو و متحیر زن میانسال گرفت

بکهیون: حالا چی...میتونم؟

زن، برگه رو از بین دست های بکیهون بیرون کشید و با چشم های متعجب، از جلوی در کنار رفت تا پسرک جوان رو به داخل هدایت کنه...

اما اون برگه چطور جواز ورود بیون بکهیون به کاخ و مقر محافظت شده ی چانیول شد؟

بکهیون لحظاتی صبر کرد تا زن، محتوای برگه ی کهنه رو مطالعه کنه اما با واکنشی رو به رو شد که بیش از حد، با تصوراتش متفاوت بود.

زن میانسال با دستای لرزونش، درحالی که مدام به محافظ ها نگاه میکرد و آب دهانش رو از ترس قورت میداد، برگه رو سمت بکهیون گرفت اما زمانی که دید بک حرکتی نمیکنه، برگه رو به شکم پسرک کوبید و باعث شد تا کاغذ قدیمی، کاملا چروک بشه و سپس با چنگ گرفتن لباس سفید خدمتکاری که به تن داشت، دوان دوان به طرف ورودی حرکت کرد...

LuCifer | Chanbaek | FULLWhere stories live. Discover now