1399/6/3
حقیقتا... باورم نمیشه دختر پلنگیمون حتی یک روز هم نتونست طاقت بیاره
چون دقیقا زنگ اول قبل از اومدن دختر چادری، زد رو شونم و گفت میای بشینی پیشم؟ این دوستمون خیلی یبسه تو میای پیشم؟
_یبس؟
+بیخیال. میای؟
_حتما ولی... ناراحت نشه؟
+نه بابا نمیشه بیااینطوری من دقیقا رفتم و نشستم آخرین نیمکت کلاس. خیلی دوس داشتم امتحانش کنم

YOU ARE READING
How did we get here
Non-Fictionفقط... نوشتن اتفاقات زندگیم و... ووت مهم نیست خوشحال میشم کامنت بزارین(البته اگه کسی بخونتش)