1399/6/3
حقیقتا... باورم نمیشه دختر پلنگیمون حتی یک روز هم نتونست طاقت بیاره
چون دقیقا زنگ اول قبل از اومدن دختر چادری، زد رو شونم و گفت میای بشینی پیشم؟ این دوستمون خیلی یبسه تو میای پیشم؟
_یبس؟
+بیخیال. میای؟
_حتما ولی... ناراحت نشه؟
+نه بابا نمیشه بیااینطوری من دقیقا رفتم و نشستم آخرین نیمکت کلاس. خیلی دوس داشتم امتحانش کنم
![](https://img.wattpad.com/cover/269775191-288-k252446.jpg)
ESTÁS LEYENDO
How did we get here
No Ficciónفقط... نوشتن اتفاقات زندگیم و... ووت مهم نیست خوشحال میشم کامنت بزارین(البته اگه کسی بخونتش)