به نقاشی لباس عروس کوچیکی که گوشه کتابش داشت میکشید زل زدم "خیلی قشنگ شد...واقعا که خیلی خوبی توش"
صنم : خب. عوضش تو ام تو بقیه درسا خیلی خوبی! البته طراحیتم از بقیه کلاس خیلی بهتره استااااد
با این جملش هردومون خندمون گرفت
قضیه ش رو قبلا نگفتم نه؟واسه تقریبا اوایل مدرسست که تمرین های ساده ای مثل کشیدن شکل صورتو اندام یاد میگرفتیم
و خب منو صنم خیلی سریعتر و بهتر از بقیه تموم می کردیم
دبیر تخصصیمون هم بعد از اون هر چیزی که میشد یا وقتی همکلاسیامون زیادی حرصش میدادن برمیگشتو به ما اشاره میکرد و میگفت از این استادامون یاد بگیرین
یا وقتایی که چندین نفر بالا سرش برای اینکه ببینن طرحشون درسته یا نه منتظر میموندن چندنفرشونو به ما نشون میداد و میگفت برین به دو استاد نشون بدین تا بقیه رو نگاه میکنمیا مثلا وقتی که هممون تو نمازخونه مدرسه جمع شده بودیم تا یه مناسبی رو مثلا جشن بگیریم معاونمون اومدو صنمو برداشت برد و منم نگاهم همونموری روی درِ بسته موند
"صنم که کار اشتباهی نکرده بود...کرده بود؟ "
"البته جمله قبلیو بیخیال... هیچوقت که لو نمیره!"
"شت نکنه بینمون یه خائن هس؟"
"نه بابا صنم جزو اون دختر خوباس حتما بازم بردنش کار بهش بسپرن هعی... خوشبحالش حداقل در رفت"یهو دوباره در باز شدو صنم هی دستشو تکون میداد
بلند شدم رفتم که دیدم وایساده کنار خانم مقدم
_بیات رو میگفتی؟ بدو کفشاتو بپوش دیگه!
آره این خانم مقدم بی حوصلمون بود که اولش با صنم حرف میزد ولی برگشت و با بداخلاقی بهم گفت کفشامو بپوشممنم زود پوشیدمشونو کنار صنم سمت اتاق بزرگ آخر سالن رفتیم که توش پر از چرخ خیاطیو اتو و میز بود و فقط کلاس ما ازش استفاده میکرد
_قراره چیکار کنیم؟
صنم: نمیدونم گفتن یه چیزی مربوط به گروه سرود ایناس ازم پرسیدن کسی که کارش با چرخ اینا خوبه رو بردارم بریم باهم کاراشو انجام بدیم
_و تو...منو انتخاب کردی؟
صنم: آره خب کار تو خوبه
_عا آره خب میشه گفت. به هرحال... ممنون که نجاتم دادی
+خواهش*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
شاید فک کنین اسکلم یا همچین چیزی ولی خیلی حس خوبی داشت
چی حس خوبی داشت؟ نمیدونم.
فقط به یاد آوردن این پارت... باعث شد حس خوبی بهم دست بده
YOU ARE READING
How did we get here
Non-Fictionفقط... نوشتن اتفاقات زندگیم و... ووت مهم نیست خوشحال میشم کامنت بزارین(البته اگه کسی بخونتش)