احساس تنهایی میکردم
صنم تازگیا با بچه های سمت چپ کلاس گرم گرفته بود و خب...
حس میکردم باز تنها شدم فقط وقتای زنگ انگار میومد و اجباری مینشست پیشم
_مرضیه بیا اینجا دیگه چرا تنها نشستی
اینو دختر مو چتری با اورتودنسی سمتم گفت
"چرا که نه از خدامه" البته عمرا بتونم اینو بگم.ذهنمه👀
6 نفر رو دوتا نیمکت یکم...
اینم اولین ملاقات من با این 4 نفر بود
من حرفی نزدم ولی خب...
هنوزم اولین ملاقات به حساب میومد

YOU ARE READING
How did we get here
Non-Fictionفقط... نوشتن اتفاقات زندگیم و... ووت مهم نیست خوشحال میشم کامنت بزارین(البته اگه کسی بخونتش)