15

21 8 12
                                    

1398/7/19
خسته. وااااااقعا خوابم میومد
اصن چرا باید بیام مدرسه؟
اونم صبح به این زودی!
سرمو گذاشتم رو میز و نفهمیدم کی خوابم برد...

_هی! هی مرضیه بلند شو دبیرمون اومده فیزیک داریما!
با شنیدن این جمله یهو سرمو برداشتم و صنم رو دیدم که بعد از بیدار کردن من برگشت و رو نیمکت خالی وسط کلاس نشست. خالی؟ پس هم تختیش کو؟

بالاخره این دبیر رفت
ایش
آروم برگشتم سمتش گفتم : فاطمه غایبه؟
_آره. انتقالی گرفت
+انتقالی؟ کجا؟
_تهران
+آها...تنها موندی پس
_مشکلی ندارم
+اوکی
.
.
.
صنم : میگم...
زود برگشتم سمتش. امیدوارم بودم چیزی که میخوامو بشنوم
+چی؟
_فعالیت های فارسی رو حل کردی؟
+آ-آره. وایسا الان میدم
_ممنون

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

همین الان شاهد اولین صحنه ای بودین که بشدت سرش حرص خوردم😂

How did we get hereWhere stories live. Discover now