یه چند وقتی بود که فهمیدم صنمم به کره و چیزای کره ای علاقه داره و این خیلی خوب بود!
کلی باهم درباره سریالا یا پسرا (بی تی اس) حرف میزدیم یا تفاهماتمون تو آهنگا و سریالا رو پیدا میکردیم یا داشتیم باهم کره ای یا انگلیسی تمرین میکردیم
از اونجایی که تو کلاس یا بچه ها هی اذیت میکردن یا سروصدا معمولا زیاد بود یه ورق کوچیک بر میداشتیم و زنگ تفریحا میرفتیم ساختمون روبرویی مدرسمون که توی حیاط بودو فقط چند قدم فاصله داشتاتاقای این ساختمونه یجورایی کارگاه کسایی بود که عکاسی میخوندن چون یکی از اتاقاش کاملا سیاه بود و راهروی رو به بالا هم کلی نیمکت و اینجور چیزا ریخته بودن تا کسی نره طبقه بالا
همه هم برای ترسوندن درموردش داستانای ترسناک میگفتن و خب یه خورده هم البته تاریک بود که جای ترس داشت... البته فقط برای منما یه راهی پیدا کرده بودیم که میتونستیم بریم بالا و اونجا باهم تمرین میکردیم
فقط خودمون دوتا
و این خیلی خوب و راحت بود...
امروز هرچی صنم میگفت رو براش مینوشتم و میخوندم تا یاد بگیرهصنم: خب. دوسِت دارم چیه؟ میدونم که چواهه عه چجوری مینویسیش
منم ورقه رو گرفتم و رو پام گذاشتم و نوشتم "خبب مطمئن نیستم اما فکر کنم اینجوریه 초어히 چواعه"
صنم هم فارسی جلوش رو فارسی برای خوندنش نوشتم " choahe" و سعی کرد که با نگاه کردن به حروف خودش هم همینارو بنویسه
_خب. حالا عاشقتم چی؟ سارانگهه؟
دوباره سعی کردم بدون اینکه دستم بلرزه بنویسم
"احتمالا این میشه 서렁히 سارانگه"
برگشت بهم نگاه کرد و گفت : سارانگهه؟
منم در حال که بهش نگاه میکردم جواب دادم "هوم سارانگهو باز زنگ کوتاه تفریحمون تموم شد...

YOU ARE READING
How did we get here
Non-Fictionفقط... نوشتن اتفاقات زندگیم و... ووت مهم نیست خوشحال میشم کامنت بزارین(البته اگه کسی بخونتش)