هرچقدرکه میگذشت این هم تختیم همینطوری عجیب تر میشد و اینو فهمیدم که منحرف که هیچ... یه خورده هم بیشتر از اینا
یدفعه یه اسپری قایمکی از کیفش درآورد بهم نشون داد راستش...
سعی کردم خودمو متعجب نشون بدم و گفتم چجوری همچین چیزی آوردی میدونی بفهمن چیکار میکنن؟؟ در حالی که... واقعا نمیدونستم اصن چیه و خب اونم جواب خاصی نداد و سریع قایمش کردحتی میگفت که نامزد داره
چندین بار هم کلی ازش درموردش بهمون گفته بودولی خب کی بود که باور کنه
آخر هفته وقتی داشت میرفت دیدم که سوار یه پژو مشکی با شیشه دودی شد و فهمیدم که راست میگفت
فقط به من گفته بود ولی خب...
آها گفتم؟ قرار شد هفته بعد همون دو روز بعد یه عکس از خودشون بیاره تا باور کنیم

YOU ARE READING
How did we get here
Non-Fictionفقط... نوشتن اتفاقات زندگیم و... ووت مهم نیست خوشحال میشم کامنت بزارین(البته اگه کسی بخونتش)