" UN . 02 "

109 26 6
                                    

سکوت راهرو نسبتا خلوت با قدم های زن جوانی با موهای بلند و قهوه ای رنگ، شکسته میشد.

با رسیدن به اتاق در را باز کرد و نگاهی به پرستار انداخت که مشغول بررسی دستگاه ها و وضعیت بیمار بود.

_حالش چطوره؟

پرستار لبخند محزون و نگرانی زد.

+بشین عزیزم.
نباید به خودت فشار وارد کنی.تو ماه های اول بارداری امکان سقط جنین زیاده!

زن با هدایت پرستار، رویِ مبلِ نرم، نشست.

+متاسفانه همسرتون درجه هوشیاری خوبی ندارن ولی علائم حیاتی بدنشون تو حالت ایده آلی عه.
اگر بخوان همین جور توی کما بمونن شانس برگشتشون کم میشه!

پرستار نگاهی به چهره نا امید و غمگین زن انداخت.

+عزیزم نگران نباش.همسرت بدن قوی ای داره و به خاطر تو و کوچولوتون هم که شده برمیگرده.
تو الان باید استراحت کنی. به هرحال همسرت تنها کسی نیست که تصادف کرده.
ببینم دستت چطوره؟چند روز دیگه باید بیای تا گچش رو باز کنی درسته؟

زن با سر تایید کرد.

نگاه نا امید و خسته اش را روانه تختی کرد که مرد روی آن فارغ از همه دنیا خوابیده بود.

پرستار جوان سعی کرد با لحن شاد و پر انرژی ای که همیشه داشت حال زن را کمی بهتر کند، پس با هیجان و تلاش صحبتی را آغاز کرد.

+برای کوچولوتون اسم انتخاب نکردی؟

_نه هنوز!

زن بی علاقه جواب داد.

این بار او بود که کلماتش، مکالمه ای را از سر گرفتند:

_اسمت چیه؟

پرستار با لبخندی راضی از حرف زدن او به گرمی جواب داد:

+من یوکی هستم!

نگاه بی روحش برای لحظه ای بر روی لبخند زیبا یوکی چرخید.
ناخواسته دوست داشت برای مدتی بیشتر با او حرف بزند، پس جواب داد:

_من هم سویون هستم.

بلافاصله سوالی که ذهنش را درگیر کرده بود پرسید:

_تو همیشه اینقدر پر انرژی هستی؟

و با خود فکر کرد وقتی دختری که رو به رویش قرار گرفته اینطور راحت می‌تواند لبخند بزند، چرا خودش نتواند؟
مسلما همه در زندگی روزهای غمگینی دارند که عبور از آنها و پشت سر گذاشتنشان، برایشان سخت و دشوار است.

یوکی خنده ی خجالت زده ای کرد.

+یه جورایی!
دوستدارم به بقیه انرژی بدم. میدونی که محیط بیمارستان افسرده است.

_حق با توعه!
و باید بگم خوب از پسش بر اومدی!
منم تلاش می‌کنم از این به بعد بیشتر لبخند بزنم.

+ممنونم.

_من باید برم.

+درسته عزیزم.
برو و استراحت کن.
اگر کمک لازم داشتی میتونی زنگ بزنی و شماره ام رو از ایستگاه پرستاری بگیری.

_باشه!

با رفتن سویون نگاه غمگینی به مرد جوان و آسیب دیده روی تخت انداخت.

+لطفا زودتر خوب شو.
خانواده ات منتظرتن!

💫💫💫
های مای لاوز♥
بیبی های من ووت و کامنتهای کیوت نون فراموش نشه!

" UN "Where stories live. Discover now